آناتومي بدن انسان و بافت شناسي

Web Name: آناتومي بدن انسان و بافت شناسي

WebSite: http://www.mahmoud1360.blogfa.com

ID:212520

Keywords:

,

Description:

keywords:
description:آناتومي بدن انسان و بافت شناسي محمود دامغانی
آناتومي بدن انسان و بافت شناسي محمود دامغانی آسیب و در رفتگی شانه    اسيب و دررفتگي شانه

 مفصل شانه شایعترین مفصل بدن است که دچار در رفتگی و جابجایی میگردد. 96% موارد جابجایی در اثر ضربه ایجاد می شوند.جابجایی شانه می تواند به سمت جلو، بالایا پائین یا عقب باشد که در 85% موارد سر استخوان بازو به سمت جلو جابه جا می گردد.جابه جایی شانه 50-45% از موارد جابه جایی مفاصل بدن را تشکیل می دهد

                                        

کمربند شانه ای از سه استخوان هومروس(بازو),اسکاپولا(کتف) و کلاویکولا(ترقوه) تشکیل می شود که ازطریق مفاصل گلنوهومرال, آکرومیوکلاویکولار, استرنوکلاویکولار و اسکاپولوتوراسیک به تنه اتصال می یابند.حرکات مفصل شانه در ارتباط با سه مفصل دیگر صورت می گیرد.بنابراین حرکات مفصل شانه در ارتباط با عملکرد یکپارچه و هماهنگ هر چهار مفصل یاد شده می باشد.

.آسیب مفصل شانه به طوری که ذکر خواهد شد بیشتر مربوط به عناصر بافت نرم مفصل می باشد.بافت ها ی نرمی که بیشتر درگیر می شوند عبارتنداز: تاندون ها ی عضلات, کپسول مفصلی و بورس ها.

دررفتگی مفصل شانه (Shoulder Dislocation):

                                        

به دلیل بی ثباتی مفصل شانه و تحرک زیاد آن,دررفتگی در مفصل شانه شیوع بالایی دارد و شایعترین نوع دررفتگی این مفصل, دررفتگی قدامی(به طرف جلو) است.

در ارتباط با مفصل شانه,مهمترین عامل دررفتگی ضربه (تروما) می باشد.همچنین شلی لیگامانی و اختلال در عملکرد موثر گروه های عضلانی روند دررفتگی را تسهیل می کند. هر نیروی وارده در ورزش به مفصل شانه امکان دارد منجر به  در رفتگی شانه شود.میزان ریسک بروز این مسأله در صورت وجود سابقه قبلی در رفتگی یا شلی مفصلی افزایش می یابد. در بهم خوردن شدید در ورزش مانند  كشتي ریسک این مسأله زیاد است. بطور کلی هر نوع ورزشی که در آن در سرعت بالا ناگهان سرعت کم شده و نیرو به بازو منتقل شود احتمال دررفتگی زیاد است مثل دوچرخه سواری، شیرجه

                                    

شرح حال

بطور معمول با شرح حال می توان نوع دررفتگی را براحتی مشخص نمود.
تعیین نوع دررفتگی با پرسیدن وضعیت دست هنگام ضربه براحتی شناسایی می گردد. معمولاً دررفتگی به جلو هنگامی رخ میدهد که دست و آرنج باز و بازو به خارج چرخیده و دور از بدن است مثل هنگامی که با دست روی زمین می افتیم. دررفتگی به سمت عقب با اعمال نیرو از روبرو در حالیکه دست در کنار بدن و به سمت داخل چرخیده است رخ می دهد.

                                        
چنانچه فرد بعد از تشنج یا شوک الکتریکی آمده است حتماً‌ باید به دررفتگی خلفی مشکوک شد.
دررفتگی به سمت پائین نادر است.سابقه دررفتگی قبلی پرسیده شود که داشته یا خیر.

معاینه

                              

چنانچه دررفتگی وجود داشته باشد فرد درد شدیدی دارد و ممکن است نتوان مفصل را حرکت داد. در دررفتگی قدامی می توان سر بازو را لمس نمود و دامنه حرکات کاهش دارد. بخصوص در حرکت به خارج ( abduction ) و چرخش به داخل ( internal rotation ) . فرد معمولاً بازو را در حالت کمی دور از بدن و چرخش به خارج نگه می دارد.
دررفتگی به عقب تشخیص مشکلتری از قدامی دارد. بازو معمولاً‌ در وضعیت چرخش به داخل و در کنار بدن می باشد. دامنه حرکات کاهش یافته است بخصوص در حرکت چرخش به خارج و به سمت جلو.معاینه کامل عصبی عضلانی بایدصورت گیرد.

تصویربرداری
رادیوگرافی:
نمای Anteroposterior : به بیمار می گوئیم ْ45-30 خم شود بطوریکه استخوان کتف وی موازی کاست رادیوگرافی قرار گیرد. این سبب می گردد که یک عکس AP در صفحه استخوان کتف گرفته شود در حالت نرمال یک فضای خالی بین سر بازو و حفره گلنوئید قرار دارد که در حالت در رفتگی این فضا وجود ندارد.
چنانچه عکس AP در صفحه بدن گرفته شود امکان دارد دررفتگی های خلفی را نشان ندهد.

                              
نمای طرفی ( lateral )  :نمای AP نشان می دهد دررفتگی داریم یا خیر. اما نمای طرفی جهت آن را که به جلویا عقب می باشد را نشان می دهد.
ام ار آی: در افراد مسن یا میانسال که احتمال پارگی رباطهای عضلات چرخاننده شانه بدنبال جابجایی شانه زیاد است چنانچه دامنه حرکات بهبود نیابد یا درد رفع نگردد MRI برای تشخیص آسیب این رباطها لازم است. چانچه گادولینیوم MRI انجام شود بهتر است.
درمان
مرحله اول(1-3 هفته)
بعد از جا انداختن باید دست به مدت 3-1 هفته توسط اتلهاي محدود كننده تحت كنترل قرار ميگيرد.
در این مدت فرد باید تمرین های دامنه حرکتی را برای مفاصل آرنج – مچ دست به شكل كامل و حركات شانه در دامنه حركتي محدود انجام دهد. بي حركت نگه داشتن شانه احتمال عود مجدد را افزايش ميدهد

                           

 مرحله دوم( يك هفته)
بعد از دوره حركات محدود حرکات غیر فعال شانه شروع می گردد در افراد مسن به دليل انكه  مستعد خشکی مفصل هستند بايد ان را با دقت بالايي انجام داد . هدف از این حرکات دستیابی به چرخش به خارج 30 درجه و جلو آوردن دست به میزان 90 درجه در سه هفته اول و دستیابی به 40 درجه چرخش به خارج و بالا آوردن دست ت ا 240 درجه در سه هفتم دوم است.

ماساژهاي ملايم با روغن با هدف تقويت ماهيچهاي و نرم كردن مفاصل و بيرون راندن مواد زايد انباشتي صورت ميگيرد

: مرحله سوم

 
در این فاز تقویت عضلات گرداننده شانه با اعمال فشار و ماساژهاي سنگين صورت می گیرد. شنا کردن یک ورزش عالی برای این منظور می باشد.در تمام مدت درمان بايد مراغب غلبه بلقم بر بيمار بود. به مخض مساهده سرد و مرطوب شدن طبع بيمار ميبايست براي گرم و خشك نمودن طبع اقدام كرد.

اكثر غريب اتفاق بيماراني كه دچار عود مجدد در رفتگي شانه ميشوند همزماني معناداري با اوجگيري مقدار بلغم از خود نشان ميدهند. افزايش بلغم باعث سستي تانونهاي اطاف شانه و سستي مفصل ميشوند كه عوارض ان ناپايداري شانه خواهد بود

عوارض

 درصورتي كه شانه به طور صحيح جا نيفتد ممكن است به كپسول شاهنه اسيب وارد امده احتمال عود مجدد ويا دررفتگي شانه مدام براي بيمار رخ دهد از ديگر عوارض درمان ناقص ميتوان به موارد زير اشاره كرد 
• آسیب عروقی _ عصبی در ناحیه بازو و بدنبال دررفتگی • آسیب عضلانی همراه عضلات ناحیه بازو
• عوارض ناشی از شکستگی در همراهی شکستگی و در رفتگی شانه

•استعداد به در رفتگی های مکرر : به خصوص در افراد زیر 18 سال چنانچه یک بار در رفتگی قدامی رخ دهد بسیار مستعد به بروز مجدد آن هستند و چنانچه این امر سه الی چهار بار تکرار گردد نیاز به جراحی برای پایدار کردن مفصل شانه داریم. اگر در دوران نوجوانی رخ دهد احتمال بروز مجدد تا 90% می رسد در افراد بالای 40 سال ریسک بروز مجدد 15-10% می باشد.اغلب بروزهای مجدد در عرض 2 سال اول بعد از آسیب اولیه رخ می دهد


گانگليون ( غليظک ) مچ دست

گانگليون ( غليظک ) مچ دست

گانگلیون, شایعترین تورم کیستیک در ناحیه پشت مچ است

از نظر اماري اين بيماري در دست خانمها شایعتر است .بيشترين محل بروز آن در مچ دست است .اغلب بدون درد است ولی گاه می تواند دردناک نيز باشد
ساختمان آن بصورت کیسه ایست که از ماده ای غلیظ و بی رنگ پر شده است .

نام سنتي ان غليظك است
اغلب علت خاصی برای آن نمی توان پیدا کرد ولی با مشاغل خاصی که فشار زیادی بر دستها وارد می کند مثل خیاطی . تایپ و ... بیشتر دیده می شود.

برخی معتقدند که غليظک در اثر روندی تحلیلی مچ به وجود می آیند. امار بالاي افرادي كه بيش از حد از مچ خود كار ميكشند در ليست مبتلايان به اين بيماري مويد اين نظريه است

                  

عدهاي ديگر اعتقاد دارند که گانگلیونها تومور های خوش خیم غلاف تاندونی یا کپسول مفصلی هستند. دیواره کیست از بافت فیبرو تشکیل می شود و فاقد هر گونه پوشش اندوتلیال است.

دیواره کیست در برخی از نقاط به کپسول مفصلی یا غلاف تاندونی متصل می شود , ولی هیچ گونه ارتباطی بین حفره مفصل یا غلاف تاندونی و درون کیست وجود ندارد. معمولا کیست تک حفره ای و حاوی مایعی شفاف و چسبنده است

عدهاي براي ان منشا بافت چربي قاعلند و نظر انها در بافتهاي سخت غليظك ميتواند صحيح باشد

ویژگیهای بالینی :گانگلیونها بیشترین شیوع را در پشت مچ دارند و اغلب در افراد بزرگسال ( با هر سنی ) دیده می شوند. این گانگلیونها با شیوع کمتر در جلوی مچ یا کف دست و انگشتان نیز رخ می دهند. معمولا هیچ گونه علامتی بجز خود تورم و گاهی اوقات ناراحتی یا درد مختصر وجود ندارد
                                                
معاینه بالینی : تورم ممکن است نرم و کاملا کیستیک باشد , ولی اغلب سفت است در اين حالت از بافت متراكمي از چربي تشكيل شده كه بعضا منشا ديگري دارد.

 گانگلیونها با بافت سخت  اغلب با برجستگیهای استخوانی اشتباه گرفته می شود.ولی انجام معاینه دقیق لغزندگي آنها را اثبات می کند

عوارض:
گانگلیونی که از عمق یا کف دست منشاء می گیرد ممکن است به صورت مکانیکی با اعصاب اولنار و مدیان یا شاخه های آنها تداخل کند. این تداخل منجر به اختلالات حرکتی و معمولا حسی در محل توزیع شاخه های درگیر می شود

درمان:

آسپیراسیون (کشیدن محتویات) کیست با استفاده از سوزن کلفت است. تنها با برداشتن کامل گانگلیون می توان از علاج پایدار آن اطمینان حاصل کرد این عمل اقدام ساده ای نیست زیرا کیسه گانگلیون که دیواره نازکی دارد , اغلب به صورت عمقی و در بین تاندونها گیر می کند و در این حالت ممکن است پاره شود و تکه ای را بر جای بگذارد که منجر به عود مجدد گانگلیون می شود

                                                

عمل جراحی و خارج کردن ان یکی از را حل های تهاجمی برای درمان محسوب میشود

در شکسته بندی سنتی یک قطعه اتل سخت به ابعاد یک سکه بر روی مچ میبندیم و کیست بعد از چند روز  تحلیل می شود این پانسمان میبایست هر روز عوص سور و بیمار به مدت ۱ هفته هیچ گونه فعالیتی با مچ خود انحام ندهد

                                                           

 روغنهای گرم وخشک مانند روغن زیتون رسیده برای یک ماه ماساژ در طول درمان ( هروز که پانسمان باز میشود باید به مدت ۵ دقیقه مچ را با ان ماساژ داد)و هم دوران نقاهت برای بهبودی ان موثر است 

در طي اين مدت استفاده از رژيمهاي غذايي گرم و خشك بسيار سودمند است  خوردن سير خردل زنجبيل پياز و... حين غذا به كوتاه شده درمان كمك ميكند.

به تجربه صابت سده كه اصولا سرد شدن طبع احتمال اين بيماري را افزايش ميدهد .بسياري از افراد بعد از يك دوره رژيم غذايي سخت و يا تغذيه غير اصولي زمينه اين بيماري را در خود افزايش ميدهن


فتق دیسک کمر فتق دیسک کمر زمانی اتفاق می‌افتد که قسمتی از غضروف جدا کننده مهره‌های کمر  به سمت ریشه عصب یا نخاع بیرون بزند. این حالت بسیار دردناک است و آغاز درد ممکن است ناگهانی یا تدریجی باشد

                                                                 

شرح بیماری

پارگی‌ و بیرون‌زدگی‌ دیسک‌ بین‌ مهره‌ای‌ در اثر از هم‌ گسیختگی‌ ناگهانی‌ یا تدریجی‌ رباطها و بافتهای‌ حمایتی‌ اطراف‌ دیسک‌ بین‌ مهره‌ای‌ (بالشتک‌هایی‌ که‌ مهره‌های‌ستون فقرات را از هم‌ جدا می‌کنند) ایجاد می‌شود. دیسک‌های‌ بین‌مهره‌های‌ گردن‌ یا کمر بیشتر از سایر جاهای‌ ستون‌ فقرات‌ دچار این‌ مشکل‌ می‌شوند. جابجایی جسم صفحه‌ای بین مهره‌ای ممکن است به صورت پرولاپس، فتق، پارگی یا بیرون‌زدگی دیسک بروز کند. .

علل بیماری

تغییر بافت‌ دیسک‌، باعث‌ وارد آمدن‌ فشار به‌ رشته‌های‌ عصبی‌ عبوری‌ از درون‌ کانال‌ نخاعی درون ستون‌ فقرات‌ می‌شود. این‌ از هم‌ گسیختگی‌ بافت‌ دیسکی‌ در اثر آسیب‌ ناگهانی‌ یا استرس‌ مزمن‌ . فشارهای مکرر و ضعیف شدن بافتهای ماهیچای کنار ستون فقرات مقاومت غضروف دیسک بین مهرها  را تضعیف کرده و موجب بیرون‌زدگی و فتق آن می‌شود. عوامل خطرآفرین شامل کار شدید جسمی، ورزش سخت یا توان فرسا، عضلات ضعیف شکمی و پشت، وزنه‌برداری‌، عدم‌ آمادگی‌ جسمانی‌ و پیچش‌ ناگهانی‌ و شدید بدن‌ یا پرش‌ از ارتفاع‌ زیاد است. برای پیشگیری‌، اشیاء را با روش‌ درست‌ بلند کنید و برای‌ حفظ‌ توان‌ و قدرت‌ عضلانی‌ مناسب‌، مرتباً ورزش‌ کنید.

                               

علایم بالینی علائم پارگی صفحه بین مهره‌ای کمری

علائم بیرون‌ زدن‌ دیسک‌ بین‌ مهره‌ای‌ در قسمت‌ تحتانی‌ کمر و یا پارگی صفحه بین مهره‌ای کمری شامل موارد زیر است:

درد نواحی تحتانی‌تر پشت (کمر) که به خلف رانها و قسمت‌ پشت‌ باسن‌، ران‌، ساق‌ پا، یا پا انتشار دارد. (درد سیاتیک) و معمولا در اثر حرکت شدیدتر می‌شود. گرفتگی عضلات تشدید درد بر اثر کشیدگی و فشار (حرکت‌، سرفه‌، عطسه‌، بلندکردن‌ اشیاء، یا زور زدن‌ و دفع مدفوع ، دولا شدن و بالا آوردن مستقیم پا). از بین رفتن رفلکس‌های عمیق تاندون. حساسیت شدید در ناحیه توزیع ریشه‌های عصب تحت تاثیر. از دست‌ دادن‌ اختیار ادرار و مدفوع ، فلج و تحلیل‌ رفتن‌ و ضعف‌ عضلات‌ از عوارض‌ احتمالی‌ بیماری هست.                                                تشخیص

          اقداماتی‌ که‌ برای‌ تأیید تشخیص‌ انجام‌ می‌شوند ممکن‌ است‌ شامل‌ موارد زیر باشند:

عکسبرداری‌ از گردن‌ یا قسمت‌ پایینی‌ ستون‌ مهره‌ای‌ به‌ کمک‌ اشعه‌ ایکس‌، از جمله‌ انجام‌ میلوگرام‌ (تزریق‌ ماده‌ رنگی‌ در مایع‌ اطراف‌ ستون‌ مهره‌ای‌ که‌ به‌ هنگام‌ عکسبرداری‌ با اشعه‌ ایکس‌ به‌ راحتی‌ دیده‌ می‌شود) دیسکوگرافی‌ (تزریق‌ ماده‌ رنگی‌ درون‌ دیسک‌) سی‌تی‌اسکن ام آر آی MRI درمان

 درمانهای پزشکی رایج معمولا حول ۳ محور استراحت دارو و جراحی دور میزند

داروها تجویز داروهای ضد التهابداروهای‌ ضدالتهابی‌ غیراستروییدی‌ برای‌ کاهش‌ التهاب‌ اطراف‌ پارگی‌ دیسک‌ برای‌ موارد خفیف‌ می‌توان‌ از استامینوفن یا ایبوبروفن استفاده‌ کرد. ، شل کننده عضلانی مثل‌ دیازپام یا متوکاربامول (رباکسین‌)و مسکنها. گاهی مصرف مخدرها.

                            

تدابیر جراحی

انجام‌ عمل‌ جراحی‌ برای‌ آزاد ساختن‌ رشته‌های‌ عصب‌ از فشار وارده‌ به‌ آنها،در صورتی که استراحت‌ در رختخواب‌ فایده‌ای‌ در رفع‌ علایم‌ نداشته‌ باشد، ممکن است لازم شود. در صورت‌ لزوم‌، می‌توان‌ بیرون‌زدگی‌ دیسک‌ بین‌ مهره‌ای‌ را با عمل‌ جراحی‌ معالجه‌ کرد.

لامینکتومی Laminectomy

برداشتن قوس خلفی مهره از طریق جراحی، برهنه کردن طناب نخاعی برای برداشت قسمتی از هسته پالیبس که از فتق دیسک بین مهره‌ای بیرون زده یا پاره شده است.

جوش خوردن نخاعی

قرار دادن یک گرافت استخوانی در فضای بین دیسکی که رشد کرده و دو مهره را به هم جوش می‌دهد و سپس آنها را بی‌حرکت می‌کند. جایی که یک دیسک برداشته می‌شود، در بین جسم مهره‌ای ممکن است ورقه‌های استخوانی قرار داده شوند. گرافت استخوانی ممکن است از بانک استخوان یا ناحیه‌ای از استخوان خار خاصره بیمار گرفته شود. ممکن است جراحی قدامی یا خلفی باشد.

جراحی میکروسکوپی

جراحی میکروسکوپی، جهت برداشتن دیسکهای پاره شده موجب ضربه کمتر شده و تمامیت بافتی را نگه می‌دارد.آمارها نشان می‌دهند که پس از عمل جراحی دیسک کمر، بسیاری از بیماران مجددا دچار درد کمر می‌شوند


ماساژهاي سنتي براي رفع نفغ معده

: برخلاف نامي كه براي اين مشكل عنوان مي‌شود ، نفخ معده در روده كوچك اتفاق مي‌افتد. نفخ حالت تورم غيرطبيعي يا افزايش قطر ناحيه شكمي است.

نفخ معده درمان بسياري از بيماري ها را با تاخير همراه ميكند به همين دليل در شكسته بندي سنتي درمان اين بيماي به موازات درمان اصلي اهميت دارد

                                         
نشانه شايع آن احساس پري و سفتي شكم است كه مي‌تواند منجر به درد شود.
علل ايجاد نفخ متعددند و عبارتند از :
- تجمع مايعات و گاز روده
- هضم نامنظم

- پرخوري
- حساسيت غذايي
- سندرم روده تحريك‌پذير
- عدم تحمل مواد غذايي مانند عدم تحمل لاكتوز (قند شير) و فروكتوز (قند ميوه‌ها)
- طبع هوا (آئروفاژي)در حین خوردن ادامس مقدار زیادی هوا بلع میشود
- انسداد يا عفونت دستگاه گوارش
- خالي شدن سريع معده
- هضم مواد غذايي توليد كننده گاز
- يبوست
- استرس يا اضطراب
- آلودگي به انگل‌هاي روده‌اي مانند كرم آسكاريس

  -سوئ هاضمه و نفخ         «سوء هضم» اصطلاحی است که توسط بیماران برای توصیف علائم متعددی که معمولاً پس از خوردن غذا احساس می‌کنند، به وفور یکبار می‌رود.  از نظر برخی بیماران، سوء هضم عبارت است از فقدان هضم طبیعی غذا و ممکن است پر بودن شکم، فشار یا درد را ذکر کنند. عده‌ای دیگر ممکن است مقصودشان از این کلمه، سوزش سردل، آروغ، استاع یا نفخ شکم باشد. در تعدادی از حالات، سوء هضم با مصرف برخی غذاها رابطه مستقیم دارد. بعنوان مثال بیماران مبتلا به تنگی مری مایعات را خوب تحمل می‌کنند ولی خوردن غذاهای جامد، ممکن است با ناراحتی مخصوصاً در زیر جناغ همراه باشد.

بعضی غذاها بعلت آنکه در روده بخوبی هضم نمی‌شوند، ممکن است خوب تحمل نگردند بعنوان مثال خورردن غذاهای چرب در بیماریهای لوزالمعده یا صفراوی. یا آنکه مرکبات یا مواد غذایی ترش در بیماران مبتلا به زخمهای گوارشی اغلب باعث بروز علائم سوءهضم می‌شوند. کمبود یا فقدان آنزیمهای ضروری گوارشی نیز از مهمترین عوامل سوء هضم می‌باشند. نفخ یا تجمع گاز در دستگاه گوارش اساسی‌ترین شکایت افراد مبتلا به سوءهضم است. اصولاً احساس‌پری و فشار بلافاصله پس از غذا و تسکین آن با آروغ زدن را نفخ معده می‌نامند. علت اصلی نفخ معده مصرف غذاهایی است که تخلیه معده را دچار کندی می‌کنند (غذاهای حاوی مقادیر بالای پروتئین و چربی). در صورتیکه گازهای معده با آروغ دفع نشده و به روده‌ها منتقل شوند مسئله بصورت احساس پری و فشار در روده‌ها بروز خواهد کرد که با اجابت مزاج و دفع گاز برطرف می‌شود. علت اصلی دیگر گاز روده‌ها، عمل تخمیر باکتریهای طبیعی روده بر روی مواد قندی و پروتئینی است. بهمین جهت متعاقب مصرف غذاهای غنی از فیبر (سبزیجات و میوه‌جات) که حاوی قندهای طبیعی غیرقابل جذب می‌باشند، افزایش می‌یابد                                

درمان

ماساژهای سنتی شکم برای از بین بردن گاز معده بسیار كار امد  است .در این روش بیمار به پشت دراز میکشد و درمانگر یک طرف او قرار میگیرد  سپس دستش را روی شکم بیمار قرار داده در جهت عقربههای ساعت به دور ناف فرد و با کف دست شروع به چرخش میکند . ۵ دقیقه ماساژ به این شکل یا در جا منجر به خروج گاز (در اغب موارد به صورت باد گلو)میشود یا بعد از چند ساعت نتیجه میدهد .

بلع یک ته سیر و یا زنجبیل ( حدود ۴ گرم)قبل غذا به شرطی که ناراحتی عمدهای در معده و روده نداشته باشید بسیار نافع است ( احدقل ۱ هفته)

تکررا روزانه این ماساژ توسط افرادخانواده در کنار درمان دستگاه گواارش بسیار موثر است.

پیاده روی روزانه و استفاده نکردت از کمربندهای سفت( که جلوی چرخه حضم را بگیرد) در دفع گاز موثر است

تنها نکته ای که باید به ان توجه کرد این است که ماساژ خلاف عقربه ساعت میتواند منجر به یبوست شود و در ماساژهای سنتی از ان برای درمان اسهال استفاده میکردند

- بهبود روشهاي تغذيه براي درمان كامل ان بسيار مهم است  جويدن دقيق و مناسب غذا و اجتناب از غذاهاي چرب است. غذاهاي چرب با تاخير در خالي شدن معده از مواد غذايي باعث ايجاد نفخ مي‌شوند.
- حذف غذاهايي كه بدن تحمل آنها را ندارد به بهبود نفخ كمك مي‌كند.پيدا كردن اين مواد يعني نظارت بر خوردن و اشاميدن  با اين كار شما نه تنها الگوي مناسب تغذيه خود را پيدا مينماييد بلكه ارطباط مناسبي نيز با بدن خود برقرار ميكنيد.اغلب ما ارتباط با بدن خود را فراموش كردهايم .همين توجه ولو اندك تاثير شايان توجهي بر كاركرد اعضائ خواهدداشت. البته اين كار اگر تحت نظر متخصص انجام دهيد  خوبي مشخص ميشود حساسيت نسبت به چه موادي وجود دارد.
-جويدن آدامس باعث بلع مقادير زياد هوا شده و بنابراين بايد از آن پرهيز كرد. نوشيدني‌هاي گازدار نيز بايد از برنامه غذايي حذف شوند.

                                  
- غذاها و نوشيدني‌هايي كه حاوي سوربيتول و فروكتوز افزودني هستند نيز بايد اجتناب نمود.
مكمل‌هاي فيبردار و غذاهاي سرشار از فيبر نشانه‌هاي نفخ را تشديد مي‌كنند.
گاهي اوقات نفخ به يبوست مربوط مي‌شود و لذا ابتدا بايد اين مشكل را برطرف كرد.
به منظور تخفيف علائم نفخ معده راهكارهايي توصيه شده است. از جمله اين كه:
- ميزان مصرف غذاهاي سرشار از فيبر مانند سبزي و ميوه تازه، غلات و نان سبوس دار، پاستاي گندم سبوس‌دار و حبوبات را به تدريج افزايش دهيد.
- روزانه آب كافي (تا هشت ليوان) بنوشيد. كمبود مايعات بدن باعث ايجاد يا تشديد يبوست شده به افزايش نفخ كمك مي‌كند به ويژه اگر غذاهاي فيبردار مصرف شود.
- از نوشيدني‌هاي گازدار بپرهيزيد و از انواع كم يا بدون كالري، كافئين و سديم مانند چاي علفي استفاده كنيد. گاز Co2 موجود در حباب‌هاي نوشابه باعث نفخ مي‌شود و گاز ، تخليه معده را كند مي‌كند.
- غذاهاي تازه و طبيعي بخوريد و از انواع غذاهاي سرد و بسته‌بندي شده اجتناب كنيد. يك علت توصيه عدم مصرف اين غذاها كاهش دريافت نمك است.

                                               
- مرتب ورزش كنيد. زيرا باعث ترشح هورمون‌هايي مي‌شود كه به فعاليت روده كمك مي‌كنند.
- اگر شير يا محصولات لبني باعث نفخ مي‌شوند ، بايد انواع بدون لاكتوز را مصرف كرد.
- زياد قهوه، چاي و شكلات مصرف نكنيد زيرا باعث تحريك هاضمه و نفخ مي‌شوند..
- غذاهايي را كه باعث ايجاد نفخ مي‌شود را مشخص كنيد و به تدريج مصرف آنها را كاهش دهيد.

- نوشيدني‌هاي تهيه شده از بابونه ، نعناع و رازيانه براي دستگاه هاضمه مفيدند و به كاهش نفخ كمك مي‌كنند.
- نفخ ممكن است نشانه بيماري‌هاي گوارشي مانند سندرم روده تحريك‌پذير باشد كه در صورت تشخيص روش درماني ديگري را طلب ميكند

-درزیر به چند ماده نفاخ اشاره میکنیم

نفاخ ها :
موز نفاخ است و زیادخوردن آن خصوصا در سرد مزاجان تولید گاز معده می كند .
خیار نفاخ است ، چون سریعا در معده فاسد می شود .
مصرف زیاده از حد گوجه سبز باعث نفخ معده می شود .
انار برای كسانیكه دچار نفخ معده هستند ، ضرر دارد .
زردآلو به طور كلی دیرهضم و نفاخ است و علاج نفخ آن ، خوردن هسته زرد آلوی شیرین می باشد .
تمام حبوبات نفاخ هستند .
تخم مرغ بدلیل گوگرد موجود ، ایجاد نفخ در شكم می كنند .
پسته خصوصاً پسته خام ، نفاخ است .
شاه توت نفاخ است .
گیلاس طبیعتی سرد دارد و مصرف زیاد آن باعث نفخ معده می شود .
مصرف زیاد خربزه باعث نفخ می شود .
زرشك نفاخ است .
عسل برای كسانی كه به نفخ شكم مبتلا هستند توصیه می شود .
شیر نفاخ است .
پوست انگور دیر هضم است و موجب دل درد ، نفخ و عوارض دیگر می گردد .
زیاده روی در مصرف انجیر تولید نفخ شكم و اسهال كرده و برای چشم نیز مضر است .
مصرف زیاد خاكشیر ، ممكن است سبب افزایش موقتی نفخ شكم شود .
زیاده روی در خوردن فندق ، ایجاد نفخ و گاز شكم می كند .
كشك نفاخ است .
تره ، ترب و پیاز ، نفاخ هستند .
كاهو دارای مقدر زیادی الیاف است كه تولید گاز و نفخ در معده می كند .
زیاده روی در مصرف كلم موجب ایجاد نفخ و افزایش فشار خون می شود

برای جلوگیری از نفخ معده اینکه بعد از هر وعده ی غذایی مقداری زیره سبز  را میل نمایید این کار به طور موقت بسیار موثر است


سابقه لغوی شكسته بندي در ایرانلغت شكسته بند يك لغت پارسي است ولي در زمان كذشته  اين شغل را با نامهاي ديگري نيز  مخاطب ميكردند.

 در فرهنگ دهخدا امده است 

 شكسته بند کسي است  که استخوانهاي شکسته را ميبندد و پيوندهاي دررفته را جبيره ميکند.

 آروبند (در تداول مردم قزوين ).

 رداد  ردادي    رفاده  . (ناظم الاطباء)    

 مجبر. جابر. (منتهي الارب ).

            

در فرهنگ نامه انندراج  ( آنَنْدراج‌، فرهنگ‌ فارسى‌، گرد آوردة محمد پادشاه‌ متخلص‌ به‌ «شاد» فرزند غلام‌ محيى‌الدين‌، منشى‌ مهاراجه‌ ميرزا آنند گجپتى‌ راج‌منه‌1 سلطان‌ بهادر، حاكم‌ ويجى‌ نگر (ويجيه‌نگر2) از ايالات‌ دكن‌. اين‌ كتاب‌ به‌ اشارة ابن‌ راجه‌ و به‌ نام‌ او (آنندراج‌) تأليف‌ شده‌ است‌. كار تأليف‌ كتاب‌، در 1306ق‌/1888م‌ به‌ پايان‌ رسيد، و يك‌ سال‌ بعد، در 3 مجلد بزرگ‌ به‌ قطع‌ رحلى‌ به‌ هزينة مهاراجه‌ آنندراج‌ در مطبع‌ نولكشور لكهنو به‌ طبع‌ رسيد) در تفسير و  معرفي قرينه اين  شغل امده است كه:

کسي که علاج اعضاي شکسته کند. (از آنندراج ). آروبند. استخوان بند. جبار. رآب .

آنکه استخوان شکسته تن آدمي و ساير حيوانات را بندد و درست کند. آنکه استخوان از هم رفته را جا بيندازد. آنکه استخوان شکسته وجاي برفته را بندد.

البته قدمت شكسته بندي به بسياري پيش از اين ميرسد استخوانهاي پيدا شده در شهر سوخته نشان داده كه مردم ان دوران در ۴۸۰۰ سال پيش با دانش شكسته بندي اشنايي داشتند

           

 پارسيان هند نيز كه هميشه يكي از پيشرفته ترين جوامع در هند محسوب ميشدندنيز اين فن را با خود از زمان حمله اعراب به ايران به هند بردند و همچنان حفظ كرده اند

پارسيان سنتي نظام طب قديم خود از جمله شكسته بندي و حكيم گري را حفظ كرده اند و  در گجرات و بمبئي آن را بكارمي برند

تاريخچه مختصري از دستاورد پارسيان هند كه اكنون حاملان دانش شكسته بندي اند

 (-نخستين هندي كه از دانشگاه آكسفورد فارغ التحصيل شد پارسي بود.

- نخستين هندي كه بر اساس سيستم جديد آموزشي مدرك پزشكي را از شخص ملكه ويكتوريا در سال 1875 گرفت پارسي بود.

- نخستين هندياني كه دانشنامه جراحي و داروسازي گرفتتند پارسي بودند

-در سال 1897 يك پارسي نخستين كارخانه قفل سازي را در هند تأسيس كرد. وي در سال 1902 كارخانه ساخت گاو صندوق را راه اندازي كرد. نخستين ماشين تحرير و نخستين يخچال هندي در سالهاي 1955 و 1958 از سوي گودريج ساخته شد.

-نخستين كارخانه پنبه بافي در 1854 توسط يك پارسي راه اندازي شد

-نخستين رئيس كميسيون انرژي اتمي هند در سال 1948 از پارسيان بود. او را پدر علوم هسته اي هند مي نامند.

-در 1740 يك پارسي به نام (La vji Nusserwanji Wadia) نخستين كارگاه كشتي سازي و تعميرات كشتي -كه مورد استفاده نيروي دريايي انگليس قرار مي گرفت را بنا نهاد)

اين لغت با همين مفهوم در مثنوي هم به كرات اورده شده است

خواجه اشکسته بند آنجا رود
که در آنجا پاي اشکسته بود
.

مولوي

شعراي ديگري هم از اين كلمه و عمل در اشعار خود استفاده كرده اند

هرچند موميايي دلهاشوي مخور
روزي ز دست رنج کشان چون شکسته بند.

اثر شفيع

اگر بود ز من آزرده مدعي عجبي نيست
ز موميايي راضي شکسته بند نباشد
.

محمدقلي سليم

مي گلرنگ باشدتنگ بسته
شکسته بند دلهاي شکسته


فیبرومیالژی یا دردهای پراکنده در بافت ماهیچه ایفیبرومیالژی یک سندروم می باشد یعنی بیماری است که شامل علائم متعددی است که این علائم می تواند همزمان باشند ولی علت مشخصی برای آنها وجود ندارد. در این سندروم ، سیستم عصبی مانند اعصاب و نخاع و مغز، قادر به کنترل تحریکاتی که به آنها می رسد نیستندو به طور معمول تحریکاتی که از ماهیچه ها و بافت های نرم بدن به آنها می رسد، درد شناخته می شود.
اما افرادی که دارای فیبرومیالژی هستند ، همیشه درد دارند و بدنشان حساس به درد است حتی اگر صدمه یا التهابی نسبت به بدن آنها وارد نشده باشد

                           

 از مشخصات اصلي فيبروميالژيا، دردهاي منتشر و خستگي مزمن است. اين بيماري، بيشتر در دختران جوان بروز مي‏كند.

 با وجود نامشخص بودن علل بيماري، ممكن است عفونتهاي مزمن سيستميك (اعم از باكتريايي، ويروسي و قارچي) در ايجاد بيماري نقش داشته باشند. گاهي بعضي از بيماران، پس از آسيب (تصادف، ضربه و...) علايم بيماري را نشان مي‏دهند.

در شکسته بندی سنتی برای درمان این سندرم از ماساژ با روغنهای معطر و رژیمهای غذایی و خوردن اب میوه فراوان مانند ای هویج و اب مرکبات استفاده میشود.

ماساژ همراه با خوردن اب میوه فراوان کارکردی ویژه دارد.

 اگر به نقاط حساس در فیبرومیالژیا نگاه کنید متوجه میشوید کاملان منطبق با مسیرهایی است که در ماساژهای سنتی برای افزایش نیروی حیاتی(قوه حیوانی بدن) استفاده میشود تطابق دارد.

جالب اینجاست که این نقات در ماساژهای سبک ژاپنی مانند شیاتسو هم مورد استفاده قرار میگیرد.

ماساژهای این مناطق باعث چرخش نیروی حیاتی( قوه حیوانی در طب سنتی) در بدن میشود و سموم موجود در بدن را که باعث انسداد شده از بین میبرد

ماساژ با روغنهای معطر مانند روغن گل سرخ با حمل کننده روغن بادام و هارمونایزری مانند عصاره گل گاو زبان بسیار نافع است(در زمان قدیم در این روغن از محلولهای نقره هم استفاده میشد).

 اب میوه از یک طرف  سرعت یافتن خروج سموم( سم در طب سنتی ) از بدن میشود و از طرف دیگر نیاز بدن به انواع ویتامین را مرتفع میکند.

 در اكثر بيماران كمبود ويتامين  Aديده مي‏شود. به طور طبيعي سيستم ايمني با هر گونه عفونتي مبارزه مي‏كند مگر اينكه عامل عفونت در بافت يا ارگاني دور از دسترس سيستم ايمني مخفي بماند (مثلا در نورونهاي مركزي يا محيطي) كه در نتيجه منجر به علايم  نشانه‏هايي مانند دردهاي منتشر و اختلال عملكرد ايمني در  FMSو  CFSمي‏شود. در اين بيماران حساسيت بيشتر به عوامل محيطي (مانند آلرژنها و مواد شيميايي) و ويروسهاي اندوژن ديده مي‏شود

                                                     

 

 افرادي كه دچار دردهاي مزمن هستند، مصرف دوز بيشتري از ويتامين D  كه در درمانهاي اسنتي استفاده از حمام افتاب بوده تا طبع را كرم تر كند گزينه بهتري براي تسكين دردهايشان است. بازبيني گسترده استورات بي لي ويت، نشان مي دهد، مصرف مقدار ناكافي ويتامين D مي تواند منجر به بروز دردهاي مزمن از جمله انواع مختلفي ازدردهاي استخواني و مفصلي، درد ماهيچه اي، سندرم فيبروميالگيا، اختلالات روماتوئيدي، پوكي استخوان و ساير مشكلات و ناراحتي هاي دردناك شود. به علاوه كمبود اين ويتامين با بروز اختلالات و آشفتگي خلقي در سندرم خستگي مزمن و اختلال تاثيرگذار مفصلي در ارتباط است. بر اساس اين پژوهش جديد، بيشتر كودكان و افراد بزرگسال حداقل به 1000 واحد بين الملل اين ويتامين در روز نيازمند هستند

 يكي از داروهاي جديدي كه در درمان درد ناشي فيبروميالژيا به كار مي‏رود  Pregabalineاست.

 لازم به ذكر است كه استفاده از اين داروها يا انجام حركات ورزشي در ابتدا باعث بدتر شدن علايم اين بيماران مي‏شود زيرا باعث مي‏شود تا مواد سمي بيشتري از اين ميكروارگانيسمها آزاد شود، سپس به آرامي اين بيماران رو به بهبود مي‏روند. يكي از عوامل ايجاد اين بيماري مي‏تواند مايكوپلاسما باشد. اين ميكروارگانيسم مي‏تواند با اجزاي ساختماني ديواره سلول ميزبان يكي شود و محصولاتي همانند Agهاي سلول ميزبان توليد كنند و در نتيجه منجر به ايجاد اتو آنتي بادي شود (پس مي‏توانيم اين بيماري را در زمره بيماريهاي خود ايمني محسوب كنيم به همين علت ميزان بروز آن در خانمها بيشتر است).

چه کسی مبتلا به فیبرومیالژیا می شود؟
این بیماری بیشتر در زنان رایج است. بعضی مطالعات نشان می دهد که مقدار سروتونین مغز زنان 7 مرتبه کمتر از مردان است و این می تواند یکی از دلایل شیوع بیشتر این بیماری در زنان باشد. تئوریهای دیگر مدعی است که این بیماری ناشی از تغییرات شیمیایی در بدن و تغییرات هورمونی ناشی از یائسگی باشد. بعلاوه بعضی افراد مبتلا به فیبرومیالژیا دارای هورمون رشد کمی هستند که ممکن است با درد ماهیچه ای در این بیماری مرتبط باشد.

آیا استرس باعث بروز فیبرومیالژیا می باشد؟
بعضی متخصصان معتقدند که استرس و یا شرایط فیزیکی ضعیف فاکتور مهمی در بروز این بیماری است. تئوری های دیگر مدعی است که شوک ماهیچه ای ضعیف باعث درد و خستگی چرخه ای در ماهیچه ها می شود که البته این تئوریها هنوز به طور کامل ثابت نشده است.

آیا بی خوابی و یا به طور کلی اختلالات خواب باعث فیبرومیالژیا می شود؟
اغلب افراد مبتلا به این بیماری از بی خوابی و یا داشتن خواب سبک شکایت می کنند. اختلالا ت خواب نیز ممکن است مربوط به کاهش سطح سروتونین و در نتیجه افزایش حساسیت به درد باشد. بعلاوه تحمل درد در زنانی که دچار فقر خواب هستند بسیار کم است.

آیا افسردگی با فیبرومیالژیا مرتبط است؟
بعضی دانشمندان معتقدند که این دو بیماری با هم مرتبط هستند. اگر چه امروزه این اعتقاد شکل گرفته است که مسائل مربوط به سلامت روح دلیل بروز فیبرومیالژیا نیست. اما به هر حال دردهای مزمن ایجاد اضطراب و افسردگی می کند که مسلما علائم فیبرومیالژیا را تشدید می کند.

آیا فیبرومیالژیا ارثی است؟
مشابه سایر بیماری های روماتیسمی ، این بیماری نیز می تواند نتیجه گرایش ژنتیکی باشد که از مادر به دختر منتقل می شود. بعضی محققان معتقدند که ژن افراد می تواند به روند تحریک درد در بدن نظم دهد. این محققان می گویند که افراد مبتلا به فیبرومیالژیا دارای ژن خاصی هستند که باعث می شود سریع به محرکات پاسخ دهند. البته باید گفت که تاکنون این ژن ها شناسایی نشده اند. افراد دارای چنین گرایش ژنتیکی ، اگر دچار شوک عاطفی یا فیزیکی شوند، نحوه پاسخ بدنشان به استرس تغییر می کند و این تغییر باعث درد بدن می شود.

                             

فاکتورهای خطر برای فیبرومیالژیا چیست؟
فاکتورهای خطری وجود دارد که شانس ابتلا به این بیماری را افزایش می دهد. از طرفی بعضی افراد مبتلا به فیبرومیالژیا دارای بیماری های خاصی مثل ورم مفاصل، رماتیسم مفاصل و لوپوس و یا سایر بیماری های خود ایمنی هستند. اما بعضی افراد نیز تنها مبتلا به فیبرومیالژیا هستند و بیماری دیگری ندارند.
فاکتورهای خطر ممکن برای ابتلا به فیبرومیالژیا عبارتند از:

جنس، که معمولا زنان بیشتر از مردان مستعد ابتلا به این بیماری هستند.

- ژنتیک

- یائسگی که باعث کاهش استروژن خون می شود.

- شرایط فیزیکی ضعیف

- جراحی
 شوک سیستم عصبی مرکزی بعد از آسیب ، تصادف، بیماری و یا استرس عاطفی

 شکسته بندي در ایران
به طور کلي معلوم شده است که ورم مفاصل و التهابات استخواني و شکستگي، جزء بيماريهاي اصلي بشر اوليه و پيش از تاريخ است.

وقتي در دره‌ي نيندر در ناحيه‌ي متمان Mettman شخصي به نام فوهلروت Fuhlritt بقاياي انسان اوليه‌ي نئاندرتال را پيدا کرد، وجود بيماري ورم مفاصل در آن مشهود بود.

دکتر گرهارد ونزمر "Gerhard Venzmar" نويسنده‌ي کتاب پنج هزار سال پزشکي در صفحه‌ي شش کتاب خود مي‌نويسد:

ما دقيقاً نمي‌دانيم پزشکان عصر حجر چگونه بيماران خود را درمان مي‌کردند ... اما قرائني که از بعضي از شکستگيهاي آن عهد در دست است نشان مي‌دهد استخوان‌هاي شکسته را در تخته و شکسته بندي مي‌گذاشتند و مدتي به استراحت مي‌پرداختند تا بهبود يابد.

بسياري از تحقيقات نشان مي‌دهد که فعاليت شکسته بندي تکامل خود را در کوه‌هاي کردستان به دست آورده و اين دانش طي قرن‌ها آرام آرام کامل‌تر شده و به شکل شکسته بندي سنتي ايران که اکنون در دست ماست در آمده است.

خانواده‌ي محلوجي کرمانشاهي قرن‌هاست که نسل به نسل اين دانش را با خود دارند و در تمام اين اعصار به عنوان درمانگران در مناطق کرمانشاه و کوه‌هاي کردستان شهرت فراواني کسب کرده‌اند که هنوز در کل منطقه‌ي کرمانشاه از اين خانواده‌ي سرشناس به نيکي ياد مي‌شود. حدود سال 1330 دو برادر از اين خاندان به نام حاج روح‌الله و حاج خيرالله محلوجي به تهران آمدند و در منطقه‌ي پامنار فعلي فعاليت خود را آغاز کردند و بعد از مدت کوتاهي اين نحوه‌ي درمان به واسطه‌ي سادگي و هماهنگي فرهنگي مناسب، توانست در ميان مردم جايگاه ويژه‌اي پيدا کند و مراجعه‌کنندگان فراواني يافت. مزاياي اين شيوه را مي‌توان اينگونه برشمرد:

1- حق‌الزحمه‌ي کم

2- اثرات جانبي نامطلوب کم

3- ساده بودن

4- برقراري ارتباط شخصي با بيماران

5- استفاده از همياري خانواده‌ي بيمار در امر درمان

6- وجود فضاي صميمي و مفرح در محيط درمان

7- استفاده از روغن‌هاي گياهي

8- نتايح اعجاب آور در مورد بيماران و رفع بيماري

اي دلايل باعث شد مشهورترين افراد جامعه بعد از مدتي پاي‌شان به اين مکان باز شود و تقديرنامه‌هاي متعدد از مقامات کشوري – ارتشي – دانشگاهي – علمي و... به دست آمده است.

اين شاخه از طب سنتي جزء معدود رشته‌هاي اصلي درماني است که نگذاشته‌اند به طور کامل به زمان حال منتقل شود.

به طور اجمالي مي‌توان گفت درمان در شکسته‌بندي مبتني بر چهار اصل است:

1- دانش روغن و خوان آن

2- دانش ماساژ و ماساژهاي سنتي ايراني

3- هنر آتل‌بندي

4- دانش هنر جا انداختن مفاصل

اين اصول اگر هر کدام به تنهايي در يکي از کشورهاي ديگر بود آن چنان آن را مورد توجه قرار مي‌دادند که اکثر امکانات دروني اين معارف آشکار مي‌شد، اما متأسفانه به واسطه‌ي کم توجهي به دانش‌هاي کهن، خودمان اين انگيزه را از دست داده‌ايم.

دانش کهن روغن‌هاي ايراني و شيوه‌ي استخراج – که خود مقوله‌ي عظيمي است – آنقدر مورد کم لطفي قرار گرفته که بخش‌هاي زيادي از آن ميان رفته است؛ در غرب دانش مشابهي به نام اَروماتراپي (Aromatherapy) به وجود آمده که بسيار مورد توجه قرار گرفته است و ما هنوز مشغول تخريب ميراث فرهنگي و علمي خود هستيم.

در مورد ماساژهاي ايراني متأسفانه ما هنوز نتوانسته‌ايم اين سبک‌ها را معرفي کنيم.

هنر آتل‌بندي که بخش بسيار ناچيزي از آن به عنوان Bound Setting شناخته مي‌شود، به عنوان دانش هندي در حال معرفي شدن به جهان است و ما هنوز هيچ توجهي به آن نمي‌کنيم و دانش و هنر جا انداختن مفاصل را با مسيرهاي متفاوتي مي‌توانيد در دانش يوميهوتراپي جست و جو کنيد، دانشي که به شکل خالص و اصيل آن را مي‌توان در کشور خودمان يافت، اما متأسفانه بسياري از محققان ما خودباوري خود را از دست داده‌اند و فقط منتظر مي‌نشينند تا ديگران براي‌شان تحقيق کنند. اگر اين روند ادامه يابد بعد از مدتي چيزي از دانش کهن ما باقي نخواهد ماند. + نوشته شده در یکشنبه هشتم آذر ۱۳۸۸ ساعت 1:54 توسط محمود | دیگه چی میخوای ! اینم یک سری عکس کامل از آناتومی بدن

 

 

 

 

۳

 

+ نوشته شده در جمعه ششم آذر ۱۳۸۸ ساعت 2:35 توسط محمود | دستگاه تنفسی مقدمه بدن موجودات زنده جهت تهیه اکسیژن برای متابولیسم سلولی و دفع دی‌اکسید کربن به دستگاه تنفس وابسته است. دستگاه گردش خون ابزار انتقال گاز بین بافتهای بدن و ششها است. به این ترتیب گردش خون و دستگاه تنفس به یکدیگر وابسته است.دستگاه تنفس با داشتن مجاری تنفسی و هوایی وظایف خود را با پالایش هوا انجام می‌دهد. دستگاه تنفس به دو ناحیه هوایی و تنفسی تقسیم شده است. ناحیه هوایی شامل حفره بینی ، حلق ، حنجره ، نای و سیستم نایژه‌هاست که هوا را از محیط پیرامون به قسمت تنفسی ششها می‌رساند.




ناحیه هوایی دستگاه تنفسی بخش بیرونی ناحیه تنفسی دستگاه تنفس از حفره بینی تا نایژه‌ها دارای پوشش مطبق کاذب مژک‌دار با سلولهای جامی شکل است. بافت پیوندی سست زیرین دارای تعداد زیادی غدد سروزی- موکوسی است. ترشحات غدد بوسیله مژه حمل می‌شوند. مژه با حرکت موجی ترشحات را به طرف حفره بینی هدایت می‌کند. آستر مخاط دارای سلولهای ائوزینوفیل ، ماکروفاژ و فولیکولهای لنفاوی است.

این قسمت ایمونوگلوبولین A تولید می‌کند و به پوشش مخاطی می‌رسد و باکتریها و ویروسها را می‌کشد. استخوان دیواره‌های حفره بینی و غضروف حنجره و نای و نایژه به دستگاه استحکام می‌بخشد. تا در مقابل فشار هوا فشرده شده و یا بیش از حد منبسط نشوند. رشته‌های ارتجاعی باعث کشیده شدن لوله‌های هوایی به هنگام دم و کاهش آن به هنگام بازدم می‌شود.
حفره بینی حفره بینی بوسیله دیواره بینی به دو بخش قرینه تقسیم می‌شود. کام سخت حفره بینی را از حفره دهانی جدا می‌کند. پوشش این ناحیه از بافت مطبق سنگفرشی غیر شاخی همراه با مو ، غده‌های چربی و غده‌های عرق است. حفره بینی شامل بخش تنفسی و بویایی است. در نتیجه لایه سلولهای پوششی می‌تواند حفره بینی را مرطوب و به کمک رگهای خونی خود آن را گرم کند.
حلق حلق به دو بخش بینی- حلقی و دهانی- حلقی تقسیم شده است. کام نرم ، ناحیه بینی-حلقی را از حفره دهان جدا می‌کند. ناحیه دهانی- حلقی راه تنفسی و گوارش است. مخاط ناحیه بینی- حلقی دارای سلولهای مژه‌دار و غدد است و مخاط ناحیه دهانی- حلقی همراه با غدد موکوسی است. لوزه‌های حلقی در سقف ناحیه بینی- حلقی قرار دارند. زیر مخاط حلق محتوی غدد موکوسی است. ماهیچه حلق مخطط و متشکل از دو طبقه طولی در درون و حلقوی در بیرون است.
حنجره حنجره در عقب حفره بینی و در بالای نای قرار دارد. حنجره غضروفهایی دارد که باعث باز نگه داشتن آن می‌شود. در حنجره تعدادی تار یا طناب صوتی وجود دارد که ارتعاش آنها بوسیله هوای بازدم باعث تولید صدا می‌شود یک زایده غضروفی به نام اپی‌گلوت در هنگام بلع غذا دهانه حنجره را می‌بندد و مانع ورود غذا به درون نای می‌شود. تارهای صوتی از جنس بافت پیوندی ارتجاعی هستند خروج هوا را از ششها هنگام بازدم موجب ارتعاش این تارها و تولید صدا می‌شود.




ششها شش به صورت جفت در داخل پرده جنب قرار دارد. بافت پیوندی درون شش دارای مقدار زیادی رشته‌های ارتجاعی و ماهیچه صاف است. نایژه‌های اصلی و رگهای ششی از طریق ناف این اندام وارد ششها می‌شوند. شش سمت راست دارای سه لوب و شش سمت چپ دارای دو لوب است. هر لوب یک شاخه از نایژه از نایژه اصلی را دریافت می‌کند. هر لوب به لوبولهایی تقسیم شده است. ساختار درونی ششها دارای سیستمی شاخه‌ای است که به نام درخت نایژکی خوانده می‌شوند. در فضای میان دو لایه جنب کمی مایع وجود دارد که حرکات ششها را آسان می‌کند. حدود 300 میلیون کیسه هوایی در مجموع دو شش وجود دارد و تبادل گازهای تنفسی را به عهده دارند.
نای نای دارای 16 تا 20 بند است و هوا پس از حنجره وارد نای می‌شود. هر یک از بندها قطعه‌ای به شکل U و دارای غضروف شفاف با پری‌کندرویوم است که بوسیله نوارهایی از ماهیچه صاف در ناحیه باز U به یکدیگر متصل می‌شوند. نوارهای ماهیچه‌ای بطور طولی و مایل قرار گرفته‌اند. حلقه‌های غضروفی بوسیله بافت پیوندی متراکم بهم متصل می‌شوند.
انشعابات نای نای انشعاب یافته نایژه اصلی را می‌سازد. این دو شاخه به ششها راه دارند ساختار نای و نایژه اصلی مشابه یکدیگر است گر چه غضروف بخش انتهایی نایژه‌ها نامنظم می‌شود. نایژه‌های اصلی به تعدادی مجاری هوایی تقسیم می‌شوند. نایژه‌های بزرگ ، نایژکها ، نایژکهای انتهایی ، نایژکهای تنفسی ، مجرای آلوئولی و کیسه هوایی.
ناحیه تنفسی نایژکهای انتهایی به نایژکهای تنفسی و آنها نیز به مجاری هوایی تقسیم می‌شوند. نایژکهای تنفسی از نظر بافتی شبیه نایژکها هستند به جز اینکه کیسه‌های هوایی دارند. مجاری هوایی به تعدادی کیسه هوایی ختم می‌شوند. کیسه‌های هوایی به شکل حبابهایی با دیواره بسیار نازک ، رشته‌های ارتجاعی و بدون ماهیچه هستند. کیسه هوایی ظریف و فنجانی شکل بوده پوشش آن سنگفرشی ساده است.

بین حبابها دیواره‌ای از رشته‌های شبکه‌ای و ارتجاعی در میان سلولهای فعال وجود دارد. تعدادی لوکوسیت ، ماست سل ، فیبروبلاست و شبکه مویرگی نیز در این ناحیه دیده می‌شود. سلولهای دیواره دارای اکتین و میوزین است و عمل تبادل در این ناحیه صورت می‌گیرد. مویرگها دارای دیواره نازک با پوشش تماس دارند.




چگونگی تنفس تنفس در آدمی شامل دو مرحله دم و بازدم است. در مرحله دم هوا وارد ششها و در هنگام بازدم از آن خارج می‌شود. در انجام دم و بازدم پرده جنب نقش مهمی دارد. فشار فضای میان دو لایه پرده جنب همیشه کمتر از فشار اتمسفر است و به همین دلیل ششها حتی در حالت بازدم ارادی نیز کاملا بسته نمی‌شوند. قبل از شروع دم کلیه ماهیچه‌های تنفس در حال استراحت هستند و دیافراگم به صورت یک گنبد است و دنده‌ها در پایین‌ترین وضعیت خود قرار دارند و فشار فضای جنب کمتر از فشار اتمسفر و ششها در حالت نیمه باز هستند. هنگامی که فرمان عصبی دم توسط مراکز تنفسی در مغز صادر می‌شود اعصاب حرکتی ماهیچه‌های بین دنده‌ای خارجی و دیافراگم را منقبض می‌کنند.

انقباض ماهیچه‌های بین دنده‌ای خارجی موجب حرکت دنده‌ها به بالا و طرفین می‌شود. انقباض دیافراگم موجب افزایش حجم قفسه سینه می‌شود. این افزایش حجم باعث کاهش فشار مایع جنب و باز شدن کیسه‌ها می‌شوند و هوا را به درون خود می‌کشانند. بنابراین عامل اصلی باز شدن کیسه‌های هوایی و ورود هوا به ششها پرده جنب است. اگر پرده جنب پاره شود شش کاملا جمع شده و از کار می‌افتد. در پایان دم ماهیچه‌ای ویژه دم استراحت می‌کنند. خاصیت ارتجاعی ششها و وزن قفسه سینه موجب می‌شود که ششها به حالت اولیه خود برگردند. برگشت ششها باعث افزایش فشار هوای درون شش نسبت به اتمسفر و در نتیجه بیرون راندن هوا می‌شود بازدم را بطور فعال نیز می‌توان انجام داد.
تنظیم حرکات دم و بازدم نورونهای بصل‌النخاع دارای فعالیت خودکار و متناسب هستند. در بصل‌النخاع علاوه بر نورونهای مرکز دم ، نورونهای دیگری وجود دارد که تحریک آنها ماهیچه‌های بازدم را فعال می‌کند. اما در تنفس عادی پس از توقف فعالیت مرکز عصبی دم ، انقباض ماهیچه‌های تنفسی پایان می‌یابد و بازدم به صورت غیر فعال و به علت خاصیت ارتجاعی ششها صورت می‌گیرد. همچنین مراکز ارادی تنفس در قشر مخ وجود دارد. گازهای تنفسی نیز در میزان فعالیت تنفس نقش دارند. عامل این تنظیم مقدار اکسیژن و بویژه دی‌اکسید کربن موجود در خون است. توازن این دو گاز در خون باید حفظ شود.
انتقال و تبادل گازهای تنفسی هنگامی که بک مولکول اکسیژن هوا وارد دستگاه تنفس می‌شود تا زمانی که به درون یکی از سلولهای بدن برسد باید مراحل زیر طی شود.
انتقال از هوا به شش انتقال از شش به خون (تبادل) انتقال در خون انتقال از خون به بافتها (تبادل). عکس این حالات در مورد دی‌اکسید کربن صادق است.
+ نوشته شده در جمعه ششم آذر ۱۳۸۸ ساعت 2:21 توسط محمود | دستگاه عصبی مقدمه دستگاه عصبی با داشتن نورونها ، هدایت تحریکات را به عهده دارد. تحریکات را حس می‌کند به مغز می‌فرستد در مقابل بخش تحریک شده که تحریک را حس کرده است واکنش نشان می‌دهد. این تحریکات اکثر اوقات از طریق نورونهای واسط صورت می‌گیرد. زیرا به ندرت یک نورون بسیار بلند در بدن یافت می‌شود. تحریکات باعث تولید مواد شیمیایی می‌شوند، این واسطه‌های شیمیایی از راس انشعابات انتهایی اکسون و دندریت که غالب اندامکهای جسم سلولی را دارا هستند، تولید می‌شوند. مقدمه دستگاه عصبی با داشتن نورونها ، هدایت تحریکات را به عهده دارد. تحریکات را حس می‌کند به مغز می‌فرستد در مقابل بخش تحریک شده که تحریک را حس کرده است واکنش نشان می‌دهد. این تحریکات اکثر اوقات از طریق نورونهای واسط صورت می‌گیرد. زیرا به ندرت یک نورون بسیار بلند در بدن یافت می‌شود. تحریکات باعث تولید مواد شیمیایی می‌شوند، این واسطه‌های شیمیایی از راس انشعابات انتهایی اکسون و دندریت که غالب اندامکهای جسم سلولی را دارا هستند، تولید می‌شوند.
پرده‌های مغز و نخاع سطح بیرونی مغز و نخاع توسط سه پرده یا شامه پوشیده شده است پرده بیرونی سخت شامه ، میانی عنکبوتیه و درونی نرم شامه نامیده می‌شود. سطح بیرونی پرده‌ها بوسیله مزوتلیوم پوشیده شده است.
نخاع نخاع رابط مغز و قسمتهای دیگر بدن است اعصاب در فواصل معین به نخاع وارد و یا از آن خارج می‌شوند. اعصاب حسی از طریق ریشه‌های پشتی وارد نخاع می‌شوند اعصاب حرکتی ریشه‌های شکمی نخاع را ترک می‌کنند. دو ریشه پشتی و شکمی به هم متصل شده و اعصاب نخاعی را می‌سازند.
مقطع نخاع مقطع نخاع دارای دو بخش خاکستری و سفید است بخش خاکستری تقریبا به شکل H در وسط نخاع قرار دارد. این بخش غالبا جسم سلولی و دندریت نورونهای فاقد میلین را در خود جای داده است. بخش خاکستری توسط بخش سفید با ستونهای شکمی ، جانبی و پشتی احاطه شده است. این ستونها دارای اعصاب میلین‌دار هستند. رنگ سفید این بخش به خاطر وجود میلین است ستونهای بخش سفید دارای رشته‌های بدون میلین هستند. بازوهای H به نام شاخهای پشتی و شکمی نخاع خوانده می‌شوند. شاخهای پشتی را آوران یا حسی و شاخهای شکمی را وابران یا حرکتی می‌نامند.
اعمال حرکتی نخاع در نخاع بین سلولهای حسی و حرکتی تعداد زیادی ارتباطات چند نورونی وجود دارد که فعالیت آنها یا باعث آغاز حرکت و یا ممانعت از آن می‌شود این ارتباطات اساس رفلکسهای نخاعی است.حرکت رفلکسی به عنوان پاسخی در قبال تحریک حسی است. از نخاع ، 31 جفت عصب خارج می‌شود که بطور قرینه به اندامهای مختلف چپ و راست بدن می‌روند. محل خروج این اعصاب از فاصله بین مهره‌ها است. هر عصب دارای دو ریشه پشتی و شکمی است در مسیر ریشه پشتی یک گره عصبی هم وجود دارد که جسم سلولی نورونهای حسی در آن واقع است. ریشه شکمی نخاعی ، حرکتی است و رشته‌هایی که در آن قرار دارند فرمانها را از نخاع به طرف ماهیچه‌ها یا غده‌های بدن می برند. جسم سلولی مرتبط با این رشته‌ها در ماده خاکستری نخاع واقع است.




مغز مغز بخشی از دستگاه عصبی مرکزی است که در بالای نخاع و درون جمجمه جای دارد این بخش از پایین به بالا شامل پیاز نخاع ، پل مغزی و مخچه ، مغز میانی ، مغز واسطه‌ای و نیمکره‌های مخ است.
نیمکره‌های مخ دو نیمکره مخ توسط پلی از ماده سفید به نام جسم پینه‌ای بهم مربوطند. هر نیمکره با دو بخش سفید در وسط و خاکستری در قشر مشخص شده است. بخش خاکستری به ضخامت 3 - 2 میلیمتر این قسمت مخ را تشکیل می‌دهد. انواع نورونهایی که در قشر مخ وجود دارند عبارتند از: سلولهای افقی یا کانال ، هرمی ، ستاره‌ای یا دانه‌ای ، دوکی و چند شکلی. هر قسمت از قشر خاکستری مخ کار ویژه‌ای را برعهده دارد. مراکز مربوط به دریافت و تفسیر اطلاعات رسیده از اندامهای حسی مختلف مانند چشم و گوش و پوست در این قسمت واقع است. بخشی از قشر خاکستری مخ هم مرکز حرکات ارادی است.
مخچه مخچه که تعادل بدن را حفظ می‌کند دارای بخش خاکستری در قشر و بخش سفید در مرکز است. قشر مخچه دارای سه طبقه است: طبقه ذره‌ای در بیرون ، دانه‌ای در درون ، و پورکنژ در وسط. مخچه بوسیله سه جفت پایک که شامل دسته‌هایی از تارهای عصبی می‌باشند با مغز میانی ارتباط برقرار می‌کند. در مرکز مخچه ، هسته‌های مرکزی مخچه قرار دارند. این هسته‌ها از جنس بخش خاکستری هستند که بوسیله بخش سفید احاطه شده است.

هسته‌های مرکزی مخچه از بیرون به درون عبارتند از: هسته دانه‌دار ، هسته سه گوش ، هسته مدور ، هسته فاسیتژیال که هر یک در درون دیگری قرار دارد. مخچه در کار کنترل فعالیتهای ماهیچه‌ای به مخ کمک می‌کنند. پیامهای حرکتی که از مخ به اندامها می‌رود. توسط مخچه ، تقویت و هماهنگ می‌شوند. برای کار چشمها و گوش داخلی وضعیت بدن را به مخچه خبر می‌دهند. در کل کارهای که مخچه انجام می‌دهد همگی غیر ارادی هستند.
بصل‌النخاع این بخش را می‌توان به عنوان ناحیه وسیعی از نخاع تلقی نمود که شکل آن در انسان شبیه پیاز است. بصل‌النخاع بدون مرز مشخص با نخاع ارتباط حاصل می‌کند در حالی که با بخشهای فوقانی تر دارای مرزهای مشخصتر است. بصل‌النخاع از ماده سفید و رشته اعصابی تشکیل شده است و فعالیت اندامهای داخلی بدن مانند قلب ، ششها و اندامهای گوارشی را اداره می‌کند به همن سبب یکی از مهمترین اجزای مغز است و آسیب وارده به آن مرگ را به دنبال دارد.




عقده عصبی یک عقده عصبی دارای تعداد زیادی نورون است که درون کپسولی از بافت پیوندی قرار گرفته‌اند. تعداد این نورونها ممکن است به 50000 عدد برسد در نتیجه اندازه عقده‌ها متفاوت است هر نورون عقده یک سلول گانگلیون خوانده می‌شود.
دستگاه عصبی محیطی رشته‌های عصبی عقده‌های نخاعی- جمجمه‌ای و خودکار جزء اعصاب محیطی به شمار می‌روند و شامل سه گروه عصب است: اعصاب حسی که از اندامها به مغز و نخاع می‌روند، اعصاب حرکتی که از مغز و نخاع به ماهیچه‌ها و غده‌ها می‌روند و اعصاب مختلط که شامل رشته‌های حسی و حرکتی هستند.
اعصاب پیکری و خودمختار اعصاب حرکتی که از دستگاه عصبی مرکزی به اندامها می‌روند.
بخش پیکری: که پیام انقباض را به سلولهای ماهیچه‌ای مخطط می‌برند و ارادی هستند.

بخش خودمختار: که غیر ارادی است این اعصاب کار اندامهایی چون قلب ، کلیه ، شش و ... را اداره می‌کنند. رشته این اعصاب خود به دو صورت سمپاتیک و پاراسمپاتیک نامگذاری می شوند. اعصاب سمپاتیک به دو ردیف گره عصبی واقع در دو طرف ستون مهره ها مرتبط هستند اعصاب سمپاتیک بدن را برای فعالیت بیشتر آماده می کنند. اعصاب پاراسمپاتیک برخلاف اعصاب سمپاتیک عمل می‌کنند مهمترین عصب پاراسمپاتیک از بصل‌النخاع آغاز می‌شود و پس از عبور از گردن به سینه و شکم می‌رسد.

پرده‌های مغز و نخاع سطح بیرونی مغز و نخاع توسط سه پرده یا شامه پوشیده شده است پرده بیرونی سخت شامه ، میانی عنکبوتیه و درونی نرم شامه نامیده می‌شود. سطح بیرونی پرده‌ها بوسیله مزوتلیوم پوشیده شده است.
نخاع نخاع رابط مغز و قسمتهای دیگر بدن است اعصاب در فواصل معین به نخاع وارد و یا از آن خارج می‌شوند. اعصاب حسی از طریق ریشه‌های پشتی وارد نخاع می‌شوند اعصاب حرکتی ریشه‌های شکمی نخاع را ترک می‌کنند. دو ریشه پشتی و شکمی به هم متصل شده و اعصاب نخاعی را می‌سازند.
مقطع نخاع مقطع نخاع دارای دو بخش خاکستری و سفید است بخش خاکستری تقریبا به شکل H در وسط نخاع قرار دارد. این بخش غالبا جسم سلولی و دندریت نورونهای فاقد میلین را در خود جای داده است. بخش خاکستری توسط بخش سفید با ستونهای شکمی ، جانبی و پشتی احاطه شده است. این ستونها دارای اعصاب میلین‌دار هستند. رنگ سفید این بخش به خاطر وجود میلین است ستونهای بخش سفید دارای رشته‌های بدون میلین هستند. بازوهای H به نام شاخهای پشتی و شکمی نخاع خوانده می‌شوند. شاخهای پشتی را آوران یا حسی و شاخهای شکمی را وابران یا حرکتی می‌نامند.
اعمال حرکتی نخاع در نخاع بین سلولهای حسی و حرکتی تعداد زیادی ارتباطات چند نورونی وجود دارد که فعالیت آنها یا باعث آغاز حرکت و یا ممانعت از آن می‌شود این ارتباطات اساس رفلکسهای نخاعی است.حرکت رفلکسی به عنوان پاسخی در قبال تحریک حسی است. از نخاع ، 31 جفت عصب خارج می‌شود که بطور قرینه به اندامهای مختلف چپ و راست بدن می‌روند. محل خروج این اعصاب از فاصله بین مهره‌ها است. هر عصب دارای دو ریشه پشتی و شکمی است در مسیر ریشه پشتی یک گره عصبی هم وجود دارد که جسم سلولی نورونهای حسی در آن واقع است. ریشه شکمی نخاعی ، حرکتی است و رشته‌هایی که در آن قرار دارند فرمانها را از نخاع به طرف ماهیچه‌ها یا غده‌های بدن می برند. جسم سلولی مرتبط با این رشته‌ها در ماده خاکستری نخاع واقع است.




مغز مغز بخشی از دستگاه عصبی مرکزی است که در بالای نخاع و درون جمجمه جای دارد این بخش از پایین به بالا شامل پیاز نخاع ، پل مغزی و مخچه ، مغز میانی ، مغز واسطه‌ای و نیمکره‌های مخ است.
نیمکره‌های مخ دو نیمکره مخ توسط پلی از ماده سفید به نام جسم پینه‌ای بهم مربوطند. هر نیمکره با دو بخش سفید در وسط و خاکستری در قشر مشخص شده است. بخش خاکستری به ضخامت 3 - 2 میلیمتر این قسمت مخ را تشکیل می‌دهد. انواع نورونهایی که در قشر مخ وجود دارند عبارتند از: سلولهای افقی یا کانال ، هرمی ، ستاره‌ای یا دانه‌ای ، دوکی و چند شکلی. هر قسمت از قشر خاکستری مخ کار ویژه‌ای را برعهده دارد. مراکز مربوط به دریافت و تفسیر اطلاعات رسیده از اندامهای حسی مختلف مانند چشم و گوش و پوست در این قسمت واقع است. بخشی از قشر خاکستری مخ هم مرکز حرکات ارادی است.
مخچه مخچه که تعادل بدن را حفظ می‌کند دارای بخش خاکستری در قشر و بخش سفید در مرکز است. قشر مخچه دارای سه طبقه است: طبقه ذره‌ای در بیرون ، دانه‌ای در درون ، و پورکنژ در وسط. مخچه بوسیله سه جفت پایک که شامل دسته‌هایی از تارهای عصبی می‌باشند با مغز میانی ارتباط برقرار می‌کند. در مرکز مخچه ، هسته‌های مرکزی مخچه قرار دارند. این هسته‌ها از جنس بخش خاکستری هستند که بوسیله بخش سفید احاطه شده است.

هسته‌های مرکزی مخچه از بیرون به درون عبارتند از: هسته دانه‌دار ، هسته سه گوش ، هسته مدور ، هسته فاسیتژیال که هر یک در درون دیگری قرار دارد. مخچه در کار کنترل فعالیتهای ماهیچه‌ای به مخ کمک می‌کنند. پیامهای حرکتی که از مخ به اندامها می‌رود. توسط مخچه ، تقویت و هماهنگ می‌شوند. برای کار چشمها و گوش داخلی وضعیت بدن را به مخچه خبر می‌دهند. در کل کارهای که مخچه انجام می‌دهد همگی غیر ارادی هستند.
بصل‌النخاع این بخش را می‌توان به عنوان ناحیه وسیعی از نخاع تلقی نمود که شکل آن در انسان شبیه پیاز است. بصل‌النخاع بدون مرز مشخص با نخاع ارتباط حاصل می‌کند در حالی که با بخشهای فوقانی تر دارای مرزهای مشخصتر است. بصل‌النخاع از ماده سفید و رشته اعصابی تشکیل شده است و فعالیت اندامهای داخلی بدن مانند قلب ، ششها و اندامهای گوارشی را اداره می‌کند به همن سبب یکی از مهمترین اجزای مغز است و آسیب وارده به آن مرگ را به دنبال دارد.




عقده عصبی یک عقده عصبی دارای تعداد زیادی نورون است که درون کپسولی از بافت پیوندی قرار گرفته‌اند. تعداد این نورونها ممکن است به 50000 عدد برسد در نتیجه اندازه عقده‌ها متفاوت است هر نورون عقده یک سلول گانگلیون خوانده می‌شود.
دستگاه عصبی محیطی رشته‌های عصبی عقده‌های نخاعی- جمجمه‌ای و خودکار جزء اعصاب محیطی به شمار می‌روند و شامل سه گروه عصب است: اعصاب حسی که از اندامها به مغز و نخاع می‌روند، اعصاب حرکتی که از مغز و نخاع به ماهیچه‌ها و غده‌ها می‌روند و اعصاب مختلط که شامل رشته‌های حسی و حرکتی هستند.
اعصاب پیکری و خودمختار اعصاب حرکتی که از دستگاه عصبی مرکزی به اندامها می‌روند.
بخش پیکری: که پیام انقباض را به سلولهای ماهیچه‌ای مخطط می‌برند و ارادی هستند.

بخش خودمختار: که غیر ارادی است این اعصاب کار اندامهایی چون قلب ، کلیه ، شش و ... را اداره می‌کنند. رشته این اعصاب خود به دو صورت سمپاتیک و پاراسمپاتیک نامگذاری می شوند. اعصاب سمپاتیک به دو ردیف گره عصبی واقع در دو طرف ستون مهره ها مرتبط هستند اعصاب سمپاتیک بدن را برای فعالیت بیشتر آماده می کنند. اعصاب پاراسمپاتیک برخلاف اعصاب سمپاتیک عمل می‌کنند مهمترین عصب پاراسمپاتیک از بصل‌النخاع آغاز می‌شود و پس از عبور از گردن به سینه و شکم می‌رسد.
+ نوشته شده در جمعه ششم آذر ۱۳۸۸ ساعت 2:20 توسط محمود | دید کلی دستگاه گردش خون و لنف شامل قلب ، شریانها ، وریدها ، مویرگها و رگهای لنفی است. خون پمپ شده از قلب که حاوی مواد غذایی و اکسیژن می‌باشد، توسط سرخرگها در بدن توزیع می‌گردند. شریانها پس از انشعاب به شاخه‌های باریک ، شریانچه‌ها را بوجود می آورند. شریانچه‌ها نیز به انشعابات باریکتری به نام مویرگ ختم می‌شوند. مبادله مواد بین خون و سلول‌های اندامهای مختلف در سطح مویرگها انجام می‌گیرد.

پس از مبادله مواد ، خون مویرگی به وریدچه منتقل شده و نهایتا توسط وریدهای بزرگ مجددا به قلب بر می‌گردد پس از مبادله مواد بین خون و محیط خارج سلولی ، در سطح مویرگها ، خون مویرگی به ترتیب از طریق وریدچه‌ها ، وریدهای متوسط و وریدهای بزرگ به قلب منتقل می‌شود. وریدها در هر ارگان معمولا همراه با شریانهای مربوطه می‌باشند و قطر آنها بزرگتر از شریانها است. دیواره سیاهرگها همیشه نازکتر و لایه خارجی ضخیم‌تر می‌باشد. قطر سیاهرگ 9 -1 میلیمتر می‌باشد.




وریدهای بزرگ در سیاهرگهای بزرگ نظیر بزرگ سیاهرگها (Vena Cava) لایه داخلی از آندوتلیوم و لایه زیر آندوتلیال نسبتا ضخیم تشکیل شده است. لایه میانی و لایه داخلی ضخیم ترین لایه می‌باشد. لایه خارجی وریدهای بزرگ حاوی دسته‌ای از عضلات صاف طولی ، الیاف کلاژن و الاستیک می‌باشد.
وریدهای متوسط در وریدهای متوسط نظیر وریدهای جلدی و اندامی، از نظر ساختمانی لایه داخلی نازک ، لایه میانی در مقایسه با وریدهای بزرگ نسبتا ضخیم و لایه داخلی عمدتا از الیاف کلاژن طولی و الیاف الاستیک پراکنده تشکیل شده و بطور واضحی ضخیم‌تر از لایه میانی می‌باشد. این وریدها دارای دریچه‌هایی (Valves) هستند. دریچه‌ها از دو چین نیم هلالی لایه داخلی ، که غنی از رشته‌های الاستیک می‌باشند، تشکیل شده اند، و در هر سطح ، آندوتلیوم آنها را می‌پوشاند. این دریچه‌ها باعث رفتن خون وریدی به طرف قلب می‌شوند و از بازگشت آن جلوگیری می‌کنند. نیروی پیش برنده قلب ، توسط انقباض عضلات اسکلتی اطراف این وریدها تقویت می‌شود.
وریدچه‌ها وریدچه‌ها یا ونولها عروقی هستند به قطر 1-0.2 میلیمتر که در آنها لایه داخلی از یک ردیف سلول آندوتلیال و غشا پایه تشکیل شده است. لایه میانی بسیار نازک و حاوی 3-1 لایه عضلانی و یا در مواردی فاقد عضله می‌باشد. لایه خارجی که ضخیم‌ترین لایه می‌باشد عمدتا حاوی الیاف عمدتا الیاف کلاژن است. وریدیچه‌های مرتبط با شبکه مویرگی بسیار کوچک بوده و به وریدچه‌های پشت مویرگی موسومند. وریدچه‌های پشت مویرگی از نظر ساختمانی شبیه مویرگها هستند و دارای دو عمل مهم می‌باشند:


چون فشار خون در این وریدچه‌ها پایینتر از مویرگها می‌باشد، این امر به برگشت مایعات خارج شده از مویرگها به سیستم گردش خون کمک می‌کند.

افزایش نفوذپذیری این وریدچه‌ها در پاسخ به هیستامین و سایر مواد سبب می‌شود که در واکنشهای التهابی نیز دخیل باشند. وریدچه‌های پشت مویرگی در اعضای لنفاوی ساختمان ویژه‌ای دارند که خروج لنفوسیتها را از آنها امکان‌پذیر می‌سازد.



شریانهای الاستیک این شریانها شامل آئورت و شاخه‌های اصلی آن در مجاورت قلب و اغلب سرخرگهای ریوی می‌باشد. طبقه داخلی در این شریانها از سلولهای آندوتلیال و لایه زیرآندوتلیال حاوی تعدادی فیبروبلاست تشکیل شده است. طبقه میانی ضخیم‌ترین لایه بوده و از الیاف الاستیک و عضلات صاف پراکنده و کلاژن ساخته شده ، طبقه خارجی از الیاف کلاژن ، الیاف الاستیک پراکنده و فیبروبلاستها تشکیل شده است. سرخرگهای الاستیک با توجه به خاصیت ارتجاعی دیواره خود که به سادگی اتساع می‌یابند، باعث می‌شوند که خون پمپ شده بطور متناوب از قلب به جریان پیوسته تبدیل گردد.
شریانهای عضلانی این شریانها که از انشعابات شریانهای الاستیک و کوچکتر از آنها هستند، به شریانهای متوسط یا توزیع کننده نیز موسومند. لایه داخلی در این رگها مشابه سرخرگهای الاستیک است. لایه میانی عمدتا صاف حلقوی و مارپیچی تشکیل شده است. بطور پراکنده در بین سلولهای عضلانی ، الیاف الاستیک هم دیده می‌شود. لایه خارجی در این شریانها ، از الیاف کلاژنی که بطور طولی قرار گرفته‌اند، تشکیل شده است. شریانهای عضلانی با انقباض یا انبساط عضلات صاف لایه میانی خود ، می‌توانند مقدار خون اندامها را کنترل کنند.
شریانچه‌ها شریانچه‌ها یا آرتریولها ، کوچکترین انشعابات شریانها هستند که قطر آنها بطور کلی از 0.5 میلیمتر کمتر است و نهایتا به مویرگها منتهی می‌شوند. لایه داخلی متشکل از آندوتلیوم و لایه زیر‌آندوتلیالی ظریف است. طبقه میانی از یک یا چند لایه عضلات صاف حلقوی و لایه خارجی از بافت پیوندی شل تشکیل یافته اشت. انقباض عضلات دیواره شریانچه‌ها می‌تواند قطر رگها را بطور خاصی تغییر دهد و از این نظر نقش مهمی در توزیع خون به مویرگها دارند. آرتریولهای انتهایی به موئینه‌ها و یا مت آتریولها (Metarteriole) ختم می‌شوند. موئینه‌ها از مویرگها بزرگتر هستند.




مویرگهای پیوسته (Continuous Copillaries) مویرگهای پیوسته یا سوماتیک بوسیله عدم وجود منفذ در دیواره‌شان مشخص می‌شوند، بوسیله اتصال محکم به یکدیگر چسبیده‌اند. این نوع مویرگها در انواع مختلف عضله ، بافت همبند ، غدد برون ریز (اگزوکرین) و سیستم عصبی دیده می‌شود. در برخی مناطق به غیر از بافت عصبی ، وزیکولهای پینوسیتوزی متعددی در هر دو سطح سلول آندوتلیال دیده می‌شوند. این وزیکولها به صورت منفذ در سیتوپلاسم این سلولها دیده می‌شوند و مسئول انتقال درشت مولکولها در هر دو جهت در سیتوپلاسم آندوتلیوم می‌باشند.
مویرگهای منفذدار (Fenestrated capillaries) به مویرگهایی اطلاق می‌شود که سلولهای آندوتلیال پوشاننده آنها دارای منافذی به قطر 80 - 60 میکرومتر می‌باشد. بایستی توجه داشت که در مویرگهای منفذدار تیغه پایه فاقد منفذ بوده و یکپارچه است. مویرگهای منفذدار در بافتهایی یافت می‌شوند که تبادل مواد بین بافت و خون سریع است که بیشتر در پانکراس ، لوله گوارش و غدد آندوکرین دیده می شوند. در این مویرگها منافذ سلولها توسط لایه نازکی به نام دیافراگم پوشیده شده‌اند که نفوذ‌پذیری آنها نسبت به غشا و سلول زیادتر است.
سینوزوئیدها (Sinusoids) مویرگهایی بسیار وسیع (تا 40 میکرومتر) و دارای شکل نامنظم می‌باشند که سلولهای آندوتلیال پوشاننده آنها دارای منافذ بدون دیافراگم و تیغه پایه آنها غیر ممتد است. علاوه بر این ، وجود فضاهای بزرگ بین سلولهای آندوتلیال باعث می‌شود که نه تنها پلاسما بلکه سلولهای خونی نیز از آن فضاها به بیرون راه یابند که این فضاها گاها بوسیله ماکروفاژها اشغال می‌شوند، سینوزوئیدها در کبد ، مغز استخوان و طحال دیده می‌شوند. این مویرگها دارای مسیر پرپیچ و خمی هستند و گردش خون در آنها آهسته می‌باشد.




اعمال مویرگها مویرگها رابط بین شریانچه‌ها و وریدچه‌ها بوده و به علت وسعت زیاد خود ، داشتن دیواره نازک و کاهش سرعت جریان خون در آنها مناسبترین محل برای مبادله مواد غذایی ، اکسیژن و دی‌اکسید کربن بین خون و مایعات بافتی می‌باشند. مبادله مواد از طریق انتشار ، عبور از منافذ دیواره مویرگها ، عبور از اتصالات بین سلولی و توسط وزیکولهای پینوسیتوزی انجام می‌گیرد. عبور مواد و کلوسیتهای خون از اتصالات بین سولهای آندوتلیال تحت تاثیر موادی نظیر هیت‌مین و برادی‌کینین که در شرایط التهابی بطور موضعی ترشح می‌گردند، افزایش می‌یابد.

سلولهای آندوتلیال پوشاننده مویرگها اعمال دیگری نیز انجام می‌دهند که مهمترین آنها عبارتند از: تبدیل آنژیوتانسین I غیر فعال به آنژیوتانسین II فعال می‌باشد که موجب بالا رفتن فشار خون می‌گردد ، غیر فعال کردن موادی نظیر برادی کینین ، پروستاگلاندین‌ها ، نوراپی نفرین ، سروتونین و ترومبین ، لیپولیز و جلوگیری از تشکیل ترومبوز (لخته در داخل رگهای خونی) و تبدیل آنها به مواد بی‌اثر. قلب قلب عضوی است که با انقباضات منظم خود خون را به داخل دستگاه گردش خون پمپ میکند. جدار قلب مانند رگهای خونی از سه لایه تشکیل شده است. لایه داخلی یا اندوکاردیوم ، لایه میانی یا میوکاردیوم و لایه خارجی یا اپی کاردیوم. لایه خارجی خود دو لایه است که پریکارد نام دارد. یک لایه این پرده دو لایه به دیواره حفره دور قلبی چسبیده و لایه جداری نام دارد. لایه دیگر آن به سطح قلب چسبیده و لایه احشایی یا اپی کاردیوم نامیده میشود.
رگهای لنفی به استثنای ارگانهای معینی نظیر سیستم عصبی مرکزی ، استخوان و غضروف در بیشتر ارگانها بافتهای همراه و به موازات رگهای خونی ، رگهای دیگری به نام رگهای لنفی وجود دارند. این رگها که به صورت بن بست از بافتها سرچشمه میگیرند مایعات میان بافتی موسوم به لنف را از بافتها جمع آوری و به سیستم گردش خون باز میگردانند. جریان لنف یک طرفه بوده و از بافتها به سوی قلب میباشد.
+ نوشته شده در جمعه ششم آذر ۱۳۸۸ ساعت 2:18 توسط محمود | دستگاه گوارشی دهان نقش دهان در گوارش از یک سو تشخیص کیفیت غذا و از سوی دیگر گوارش آن است دهان بوسیله پوشش مطبق سنگفرشی کراتینه شده یا نیمه کراتینه آستر شده است. آستر مخاط و پوشش روی هم رفته مخاط نامیده می‌شود. مخاط بر روی زیر مخاط قرار دارد. زیر مخاط دارای غدد بزاقی و بافت پیوندی مانند آستر است. در دهان زبان و دندانها وجود دارند.
غدد بزاقی غدد بزاقی بر حسب نوع ترشح به سه دسته تقسیم می‌شوند. سروزی ، موکوسی و مختلط. غدد بزاقی در بناگوش سروزی ، در زیر آرواره سروزی- موکوسی ، در زیر زبان موکوسی- سروزی و در زبان موکوسی هستند.
زبان زبان دارای دستجات ماهیچه مخطط است که توسط مخاط پوشیده شده است. 3/2 بخش جلوی زبان جسم زبان و 3/1 عقبی آن ریشه زبان خوانده می‌شود. سطح پوششی (فوقانی) زبان دارای برجستگیهای مختلف است در سطح پشتی زبان جوانه‌های چشایی نیز وجود دارند. در ساختار جوانه چشایی چهار نوع سلول وجود دارد. همه جوانه‌های چشایی احساس شیرینی ، شوری ، تلخی و ترشی را تشخیص نمی‌دهند بلکه جوانه هر ناحیه از زبان حس خاص را درک می‌کند.




دندان ساختار بافتی دندانهای شیری (20 عدد) و دندانهای دایمی (32 عدد) مشابه است. هر دندان شامل تاج است که بیرون از لثه قرار دارد و یک تا سه ریشه دارد که درون حفره دندانی آواره بالا یا آرواره پایین جای می‌گیرد. سطح تاج دندان را ماده‌ای به نام مینا می‌پوشاند که سخت‌ترین ماده بدن است و بیش از 96 درصد آن را املاح آهکی و بقیه را یک پروتئین مخصوص تشکیل می‌دهد. در زیر مینا عاج دندان قرار دارد که در درون آن مغز قرار دارد که بافتهای زنده دندان در آنجا وجود دارند. سطح ریشه را ماده‌ای به نام ساروج می‌پوشاند. دندانهای انسان با نوع رژیم غذایی او متناسب شده‌اند.
حلق حلق چهار راهی است که از جلو به دهان ، از بالا به حفرات بینی و از پایین به مری و نای راه دارد و از این‌رو لقمه غذا یا تکه‌ای از آن می‌تواند به سه راه دیگر راه یابد. ولی هنگام بلع در اثر عمل دقیق واکنشهای خودکار عصبی به بخشهایی به نام زبان کوچک و اپی‌گلوت به ترتیب راه بینی و نای و همچنین زبان راه دهان را مسدود می‌کند و در نتیجه لقمه غذا فقط به درون مری راه می‌یابد. بلع بوسیله یک مرکز عصبی در بصل‌النخاع تنظیم می‌شود.
مری مری لوله‌ای به طول 25 سانتیمتر است. پوشش مری انسان مطبق سنگفرشی است. آستر مخاط شامل بافت پیوندی غربالی ، لنفوسیت و تعداد کمی فولیکول لنفاوی است. زیر مخاط دارای غدد لوله‌ای مخطط ، 3/1 میانی آن دارای ماهیچه مخطط و صاف و 3/1 بخش پایینی آن دارای ماهیچه صاف است.




معده معده هر دو عمل ذخیره و هضم غذا را انجام می‌دهد. سه نوع غده در معده یافت می‌شود. غدد طاق و تنه ، غدد کاردیا و غدد پیلور. غدد تنه دارای چهار نوع سلول‌اند که سلولهای اصلی آنزیم پپسینوژن ترشح می‌کنند و سلولهای حاشیه‌ای اسید کلریدریک ترشح می‌کنند و سلولهای موکوسی گردن موکوس ترشح می‌کنند. حرکات معده که در اثر انقباضات منظم و خودکار ماهیچه‌ای دیواره آن صورت می‌گیرد دو نتیجه دارد یکی مخلوط کردن غذا با شیره معده و دیگری حرکاتی که موجب تحویل غذا از معده به روده کوچک می‌شود.
روده کوچک روده کوچک لوله‌ای است به طول چهار متر که بین معده و روده بزرگ قرار دارد. دارای سه بخش دوازدهه ، ژژونوم (روده ته) و ایلئوم (روده دراز) است. چهار لایه اصلی در روده کوچک وجود دارد و مخاط مهمترین لایه آن است. دیواره روده باریک دارای چین خوردگیهای فراوانی است و هر یک از چین خوردگیها نیز به نوبه خود دارای برجستگیهای متعددی به نام پرزهای روده است.

دیواره این پرزها به صورت برجستگیهای انگشتانه‌ای در سطح درونی روده دیده می‌شوند. نقش پرزها و چین خوردگیها افزایش سطح جذب است. روده کوچک چند عمل مهم دارد. گوارش غذاها را کامل می‌کند، فرآورده‌های گوارشی را برای ورود به خون و لنف جذب می‌کند. هورمونهایی به خون می‌ریزد که ترشحات لوزوالمعده ، صفرا و معده را تنظیم می‌کند. مقدار مایعات و املاحی را که از بدن دفع می‌شوند در کنترل دارد.




روده بزرگ چینهای حلقوی و پرز در روده بزرگ وجود ندارد کریپت وجود دارد و بسیار عمیق است. متوسط قطر آن حدود 6 سانتیمتر است اما در قسمتهای آخر باریکتر می‌شود طول آن 1.5 تا 1.8 متر است. 5 تا 8 سانتیمتر اول آن را روده کور می‌نامند. در روده بزرگ پرز و غده‌های ترشح کننده آنزیم وجود ندارد اما ترشح مخاط در دیواره داخلی آن صورت می‌گیرد. آخرین بخش روده بزرگ راست روده نام دارد.
آپاندیس زایده این انگشتی شکل و شبیه کولون (روده بزرگ) است. دارای فضای درونی کوچک و فولیکول لنفاوی فراوان در آستر مخاط و زیر مخاط است. و طول آن 8 تا 10 سانترمتر بوده و فاقد پرز است. آپاندیس ممکن است عفونی شود و آپاندیسیت ایجاد کند.
لوزوالمعده لوزوالمعده نوعی غده گوارشی است. جای آن در زیر و اندکی پشت معده است. سر پهن آن به طرف دوازدهه و نوکش متوجه طحال است. لوزوالمعده دو کار مهم انجام می‌دهد. تهیه و آزاد کردن آنزیمهای گوارشی و تهیه و آزاد کردن هورمونهایی که بر روی متابولیسم کربوهیدراتها اثر می‌گذارند. این دو عمل بوسیله دو ساختار بافتی مجزا در لوزوالمعده صورت می‌گیرد.
کبد کبد بزرگترین غده بدن است وزن کبد 1.1 تا 1.6 کیلوگرم است. جای این عضو در بالا و طرف راست معده است و قسمتی از معده را هم می‌پوشاند. کبد دارای چهار قسمت یا لوب است. در زیر لوب بزرگ طرف راست ، کیسه صفرا که به شکل گلابی است قرار دارد.




کیسه صفرا سلولهای کبدی مواد لازم برای ساخته شدن صفرا را از خون می‌گیرد سپس صفرای ساخته شده به کیسه صفرا می‌رود و در آنجا ذخیره می‌شود. همراه با ورود غذا به روده باریک کیسه صفرا منقبض شده و مقداری صفرا از مجرایی که در انتها با مجرای لوزوالمعده مشترک است وارد دوازدهه می‌شود. مهمترین عمل صفرا کمک به هضم چربیهاست. عمل دیگر صفرا خنثی کردن حالت اسیدی شیره معده است.
جذب غذا کلیه مواد غذایی که در اثر هضم شیمیایی به مواد ساده و قابل جذب تبدیل شده‌اند همچنین ویتامینها ، آب و نمکها که برای جذب نیازی به هضم شیمیایی ندارند از دیواره روده باریک جذب می‌شوند. هر پرز شامل یک لایه از سلولهای پوششی است که غذا بوسیله آنها جذب می‌شود. بلافاصله در زیر آن شبکه غنی از مویرگهای خونی وجود دارد که قندها ، اسیدهای آمینه آب و نمکها وارد این شبکه می‌شوند.

این شبکه مویرگی پس از جمع آوری مواد غذایی به یک سیاهرگ کوچک پرزی منتهی می‌شود. سیاهرگ پرزی به سیاهرگهای بزرگتر پیوسته و سرانجام وارد سیاهرگ باب می‌شوند. این سیاهرگ ابتدا به کبد رفته و مواد غذایی در کبد ذخیره و پس بر حسب نیاز وارد خون می‌شوند. در واقع کبد به منزله یک انبار و تنظیم کننده و پخش کننده مواد غذایی جذب شده است.
+ نوشته شده در جمعه ششم آذر ۱۳۸۸ ساعت 2:16 توسط محمود | دستگاه ادرای مقدمه کلیه یکی از اندامهای مهم برای تنظیم اسمولاریته بدن مهره‌داران است و این کار را از طریق تشکیل ادرار انجام می‌دهد. تشکیل ادرار در کلیه به طریق موضعی و هورمونی کنترل و تنظیم می‌شود. دستگاه ادراری شامل کلیه و مجاری ادراری است که ادرار را به مثانه می‌رسانند و از طریق پیشابراه دفع می‌کنند. تنظیم اسمولاریته بدن در مهره‌داران عالی عمدتا بر عهده کلیه‌هاست. کلیه پستانداران در ثبات محیط درونی یعنی حجم مایعات و الکترولیتهای بدن نقش اساسی دارند. کلیه همچنین در تثبیت PH مایعات بدن اهمیت زیادی دارد.




ساختمان کلیه کلیه‌ها به صورت جفت در پشت صفاق قرار دارند. کلیه‌ها با وجود وزن کمشان (حدود 1% وزن بدن در انسان) مقدار قابل ملاحظه‌ای خون دریافت می‌کنند. کلیه توسط پوششی سخت و مقاوم از بافت همبند به نام کپسول پوشیده شده است. بطور کلی کلیه از قشر ، مرکز و لگنچه تشکیل شده است. لگنچه از طریق میزنای به مثانه ارتباط پیدا می‌کند.

ادرار در طی عمل دفع از طریق مجرای ادراری مثانه را ترک می‌کند تشکیل ادرار هنگامی که به لگنچه می‌رسد کامل می‌شود. ادرار از لگنچه به مثانه حمل شده و بدون تغییر دفع می‌شود. دفع ادرار از طریق کنترل عصبی اسفنکتر ارادی مثانه که در گردن پیشابراه قرار دارد صورت می‌گیرد. کلیه از واحدهای ساختاری به نام نفرون ساخته شده است.
احساس دفع ادرار هنگامی که دیواره مثانه بر اثر پر شدن تدریجی آن کشیده می‌شود گیرنده‌های کششی دیواره مثانه تحریک می‌شوند و امواج عصبی تولید می‌کنند که توسط رشته‌های عصبی آوران به نخاع و بعد به مغز منتقل می‌شود و بدین سان احساس دفع بوجود می‌آید. سپس اسفنکترها شل شده و ماهیچه صاف مثانه تحت فعالیت اعصاب خودکار منقبض و محتویات مثانه به پیشابراه خالی می‌شود.
نفرون واحد عملی کلیه نفرون نام دارد. نفرون لوله پیچیده‌ای متشکل از یک لایه بافت پوششی است که در یک انتها بسته است و در انتهای دیگر به درون لگنچه باز می‌شود. تعداد نفرونها در انسان پس از تولد افزایش نمی‌یابد اما طول نفرون در دوره رشد زیاد می‌شود. هر نفرون ار کپسول بومن ، لوله پیچیده نزدیک ، لوله هنله ، لوله پیچیده دور و مجرای جمع کننده تشکیل شده است.




کپسول بومن نفرون در انتهای بسته اش پهن شده که آن را کپسول بومن می‌نامند. در کپسول بومن دسته‌ای مویرگ به نام گلومرول وجود دارد که به دیواره کپسول بومن چسبیده است. مجموع کپسول بومن و گلومرول را جسم مالپیگی می‌نامند. پلاسما از دیواره این مویرگها و پس از تک لایه یاخته‌ای بافت پوششی دیواره کپسول بومن عبور کرده و در حفره کپسول تجمع می‌یابد تا جریان خود را در بخشهای مختلف نفرون آغاز کند.

مویرگهای گلومرولی از نفوذپذیری خیلی بیشتری نسبت به مویرگهای سایر نقاط بدن برخوردار هستند. اپی‌تلیوم کپسول بومن پایکدار و شکافدار است این شکافها توسط غشای نازکی بسته شده‌اند. غشای گلومرولی از عبور آزاد مواد خنثی با قطر بیشتر از 8 نانومتر جلوگیری می‌کند. بنابراین غشای گلومرولی با وجود تراوایی بسیاری که دارد دارای تراوایی انتخابی است.
لوله پیچیده نزدیک لوله‌ای است پیچیده که بلافاصله پس از کپسول بومن قرار می‌گیرد. بخشی از یاخته‌های پوششی این لوله که به طرف حفره نفرون قرار دارد، دارای لبه برس مانند است این امر باعث افزایش سطح جذب آنها می‌شود. فرآیند انتقال در غشای این یاخته‌ها به مقدار قابل توجهی انجام می‌گیرد. بین یاخته‌های لوله پیچیده نزدیک اتصال محکمی وجود دارد. و این نوع اتصال باعث می‌شود که آب و محلولهای با وزن مولکولی کم بتوانند از فواصل یاخته‌ها به فضای برون یاخته راه یابند. اگر مقدار زیادی مایع به فضای برون یاخته‌ای راه یابد جذب خالص به مقدار کم انجام می‌شود.
بخش پایین رونده لوله هنله این قسمت دارای یاخته‌های نازک و میتوکندری اندک و با لبه سلولی فاقد حاشیه برس مانند است. و انتقال فعال انجام نمی‌گیرد و انتقال به صورت انتشار صورت می‌گیرد.
قسمت بالا رونده وضخیم لوله هنله این قسمت دارای میتوکندری زیاد و لبه برس مانند است در قسمت دهانه یاخته پوششی این قسمت پمپی وجود دارد که بطور فعال و همزمان یک یون سدیم و یک یون پتاسیم و دو یون کلر را از مجرا به درون یاخته منتقل می‌کند.
لوله پیچیده دور دارای دو بخش رقیق کننده و بخش انتهایی است. بخش رقیق کننده شبیه بخش ضخیم بالا‌رو لوله هنله است. اتصال بین یاخته‌ها از نوع اتصال محکم است و به هیچ وجه اجازه عبورآب و نمکها را از فواصل بین یاخته‌ها نمی‌دهند. انتهای لوله پیچیده دور به مجاری جمع کننده ختم می‌شود.
مجرای جمع کننده انتهای لوله پیچیده دور به مجاری جمع کننده ختم می‌شود و محتویات لوله ادراری به درون آنها می‌ریزد. بخش انتهایی لوله پیچیده دور و مجرای جمع کننده از نظر ساختار بافتی و عملکرد شبیه یکدیگرند. میتوکندری کم و پرزهای دهانه‌ای کم از ویژگیهای این یاخته‌هاست. مجاری جمع کننده پس از ورود به لگنچه‌های کلیوی بهم ملحق شده و از تعدادشان کاسته می‌شود.




مراحل تشکیل ادرار مرحله اول تشکیل ادرار یعنی پالایش پلاسما و تجمع مایع پالایش شده که ادرار اولیه گفته می‌شود در کپسول بومن صورت می‌گیرد. مایع پالایش شده گلومرولی در انسان به میزان 125 میلی‌لیتر در دقیقه و یا حدود 180 لیتر در روز است. هنگامی که این رقم با میزان آب آشامیده مقایسه گردد معلوم می‌شود که بدن می‌بایست سریعا دچار کم آبی شود مگر اینکه قسمت اعظم مایع پالایش شده مجددا به درون جریان خون جذب گردد. جذب مجدد یکی از اعمال مهم نفرون است.
جذب مجدد لوله‌ای لوله پیچیده نزدیک: از جمله موادی که توسط کلاف خونی پالایش شده بوسیله لوله پیچیده نزدیک جذب می‌شوند الکترولیتهایی مانند سدیم و پتاسیم ، کلرورها و بیکربناتهای یونها ، گلوکز ، اسیدهای آمینه و پروتئینهای کوچک و اسید اسکوربیک هستند.

لوله هنله: بخش پایین رونده لوله هنله تراوایی نسبتا زیادی نسبت به آب و تراوایی متوسطی نسبت به NaCl و اوره دارد. در غشای یاخته‌های پوششی بخش بالا رونده لوله هنله پمپی وجود دارد که به طریق هم انتقالی یک یون سدیم و یک یون پتاسیم و دو یون کلر را از مجرای نفرون به درون یاخته منتقل می‌کند.

لوله پیچیده دور: در غشای طرف مجرای این یاخته‌ها نیز پمپی وجود دارد که به طریق هم انتقالی باعث انتقال سدیم و پتاسیم و کلر به درون یاخته جذبی می‌شود.

بخش انتهایی لوله پیچیده دور و مجرای جمع کننده: این دو بخش از نظر عملکرد به هم شبیه بوده و نسبت به آب و اوره ناتراوا هستند مگر در حضور هورمون ADH که آب ادرار رقیق به درون مایع بین یاخته‌ای غلیظ‌تر در بخش مرکزی کلیه جریان می‌یابد. دو بخش انتهای لوله پیچیده دور و مجرای جمع کننده نسبت به یون سدیم ناتراوا هستند.



ترشح مجرایی ترشح پتاسیم: در شرایط عادی یون پتاسیم 95 _ 90 درصد و بطور آزادانه کپسول بومن پالایش می‌گردد، بطور فعال در لوله پیچیده نزدیک جذب مجدد می‌شود. به این ترتیب یون پتاسیم کمی توسط ادرار دفع می‌گردد. انتقال یون پتاسیم به لوله نفرون به میزان فعالیت پمپ سدیم- پتاسیم ATP در غشای یاخته‌های پوششی دیواره نفرون بستگی دارد.

ترشح یون هیدروژن: ترشح هیدروژن عمدتا در لوله پیچیده نزدیک و دور لوله جمع کننده انجام می‌شود. مکانیسمهای تنظیم کننده کلیه کلیه می‌تواند به کمک مکانیسهای عصبی یا هورمونی یا ترکیبی از هر دو وظیفه خود را در حفظ ثبات محیط درونی انجام دهد. کلیه این کار را به سه طریق انجام می‌دهد:
کنترل میزان پالایش گلومرولی کنترل جذب مجدد لوله‌ای یون سدیم کنترل نگهداری اسمزی آب + نوشته شده در جمعه ششم آذر ۱۳۸۸ ساعت 2:14 توسط محمود |

+ نوشته شده در جمعه یکم آبان ۱۳۸۸ ساعت 13:46 توسط محمود |

+ نوشته شده در جمعه یکم آبان ۱۳۸۸ ساعت 13:44 توسط محمود | گوش

گوش به سه قسمت : گوش خارجی ، میانی و داخلی تقسیم می شود که گوش داخلی هم دارای عضو شنوایی و هم دارای عضو تعادلی است . گوش خارجی شامل لاله گوش ( قسمت قابل رویت گوش ) ، مجرای گوش خارجی که وارد قسمتهای عمقی استخوان تامپورال می شود و بالاخره پرده گوش است که انتهای عمقی مجرای گوش خارجی را می بندد . گوش میانی حفره ای شبیه عدسی مقعر الطرفین است که دیواره طرفی ان پرده گوش و دیواره داخلی ان سطح خارجی گوش داخلی است . در حفره ان زنجیره ای از سه استخوانچه ( چکشی ، سندانی و رکابی ) از پرده گوش به گوش داخلی کشیده می شود . گوش داخلی شامل سیستم نامنظمی از کانالها ( لابیرنت غشایی ) واقع در یک دیواره استخوانی ( لابیرنت استخوانی ) می باشد .

گوش خارجی :

لاله گوش :

شکل در هم پیچیده و مخصوص لاله گوش مربوط به وجود یک صفحه غضروفی الاستیک زرد رنگ به ضخامت 0.5 تا 1 میلیمتر پوشیده با پری کندریومی است که دارای مقدار زیادی الیاف الاستیک می باشد . در تمام سطوح توسط پوست نازکی پوشیده شده که در سطح قدامی طرفی دارای لایه زیر پوستی ( هیپودرم ) بسیار نازکی است . مو و غدد چربی و غدد عرق وجود دارند ولی تعداد انها عموما زیاد نیست . در ناحیه زیر جلدی و چسبیده به پری کندریوم معدودی استطاله های کوچک عضله مخطط وجود دارد که در انسان از بقایای جنینی است اما در حیوانات پایین تر که می توانند گوش خود را حرکت دهند واضحتر می باشند .

مجرای گوش خارجی :

مجرای گوش خارجی از لاله گوش تا پرده گوش ادامه دارد . در برش بیضی شکل بوده و به علت سختی جدار ، مجرای ان باز است . یک سوم خارجی ان دارای غضروف الاستیک که در ادامه غضروف پشتیبان لاله گوش است و دو سوم داخلی ان استخوانی است . مجرا با پوست نازکی پوشیده شده که فاقد بافت زیر جلدی است و لایه های عمیق درم ان به پری کندریوم یا پریوستیوم متصل می شود . مئهای فراوان همراه با غدد چربی در قسمت خارجی و مقداری موهای ریز و غدد چربی فقط در سقف قسمت داخلی ان وجود دارد . درون مجرای گوش ماده ای به نام سرومن یافت می شود که ماده ای است مومی شکل به رنگ قهوه ای و تلخ مزه و عمل ان حفاظت مجرای گوش است . این ماده مجموعه ای از چربی و ترشحات غدد سرومن است که غدد عرق لوله ای کلافه ای بزرگ تغییر شکل یافته ای بوده و مجرای انها یا بطور مستقیم به سطح پوست یا همراه با غدد چربی به گردن فولیکولهای مو باز می شود .

پرده گوش :

پرده ای بیضی شکل است که بطور مایل قرار گرفته و انتهای داخلی مجرای گوش را مسدود می کند . دارای محوری از بافت همبند ، در دو لایه است که الیاف لایه خارجی ان شعاعی شکل و الیاف لایه داخلی حلقوی است . از طرف خارج با یک پوست بسیار نازک و در داخل به مخاط گوش میانی که در اینجا ضخامت ان فقط 20 تا 30 میکرومتر بودهو دارای یک اپی تلیوم مکعبی است ، پوشیده شده است . استخوان چکشی گوش میانی به پرده چسبیده و دسته ان به مرکز پرده کشیده شده است و باعث برجستگی پرده به طرف گوش میانی می شود . قسمت فوقانی پرده گوش فاقد الیاف کلاژن است لذا قسمت شل پرده یا پرده شرانپل نام دارد .

گوش میانی :

گوش میانی شامل حفره شکاف مانندی در استخوان تامپورال به نام حفره تمپانیک یا صندوق صماخ و همچنین کانال یا مجرایی است که این حفره را به نازوفارنکس متصل می کند و لوه استاش نام دارد . خفره تمپانیک یک حفره هوایی است به شکل صندوق مسطح به ارتفاع و طول 1.3 سانتیمتر و عرض ان فقط 2 تا 3  میلیمتر است . دیواره طرفی ان بطور عمده از پرده گوش تشکیل شده و دیواره داخلی ان را گوش داخلی تشکیل می دهد . سقف استخوانی صندوق صماخ ان را از حفره جمجمه میانی و لوب تامپورال مغز و کف ان صندوق را از ناحیه پشت حلقی و اجزا غلاف کاروتید جدا می کند . دیواره خلفی صندوق به حفره کوچکتر دیگری به نام تیمپانیک انتروم باز می شود که درون حفره اخیر سلولهای متعدد هوایی ماستوئید باز می شوند . دیواره قدامی ان بطور نسبی در محل سوراخ استاش ناقص می باشد .

چکشی

Malleus or Hammer

سندانی

Incus or Anvil

رکابی

Stapes or Stirrup

لاله گوش

Auricle

مجرای گوش خارجی

External Auditory Meatus

سرومن

Cerumen

پرده گوش

Tympanic Membrane

شرانپل

Shrapnell`s Membrane

حفره تمپانیک

Tympanic Cavity

لوله استاش

Auditory Tube or Eustachian Tube

جمجمه میانی

Middle Cranial Fossa

پشت خلفی

Retropharyn Geal Area

تمپانیک انتروم

Tympanic Antrum

 

اپی تلیوم پوشانده حفره با تمام ساختمانهای موجود در ان در بیشتر نقاط سنگفرشی یا مکعبی کوتاه بوده اما در دیواره قدامی , در محل مجرای لوله استاش منشوری مژه دار است . کوریون ان نازک است و به پریوست ختم می شود .

سه استخوانچه از نوع استخوان متراکم که بدون حفره مغزی هستند از میان حفره گوش میانی میگذرند و استخوان چکشی ان به پرده گوش متصل است . هم استخوان چکشی و هم استخوان سندانی توسط لیگمانهای نازکی از سقف حفره اویزان می باشند . صفحه بازال استخوان رکابی توسط یک مفصل لیفی به دریچه بیضی که سوراخی در دیواره داخلی صندوق است ، چسبیده است . بین این سه استخوانچه دو مفصل سینوویال وجود دارد . پریوستیوم نازک استخوانچه ها به کوریون نازک زیر اپی تلیوم سنگفرشی حفره صندوق صماخ متصل می شود . دو عضله کوچک همراه این زنجیره استخوانی می باشند که عبارتند از عضله تنسور تیمپانی که در مجرایی در بالای لوله استاش قرار دارد و تاندون ان ابتدا به عقب رفته سپس دور یک برجستگی کوچک استخوانی قلاب می شود و از دیواره داخلی به دیواره خارجی حفره امده و به دسته استخوان چکشی متصل می گردد . عضله دیگر عضله استاپدیوس است که تاندون ان از یک برجستگی استخوانی هرمی شکل واقع در دیواره خلفی شروع می شود و به جلو می اید و به گردن استخوان رکابی متصل می گردد . این عضلات حفاظت کننده اند زیرا ارتعاشات با فرکانس بالا را تخفیف می دهند .

دریچه بیضی واقع در دیواره داخلی صندوق که توسط صفحه بازال استخوان رکابی مسدود می گردد حفره صندوق را از پری لنف موجود در اسکالاوستیبولی مربوط به کوکلئا جدا می کند . بنابراین ارتعاشات پرده گوش به وسیله این زنجیره استخوانی به پری لنف گوش داخلی منتقل می گردد . اما فضاهای پری لنفی فضاهای بسته ای هستند و چون مایع روی خود جمع نمی شود یک دریچه اطمینان مورد لزوم می باشد . این دریچه دریچه ای است به نام دریچه گرد واقع در دیواره داخلی صندوق و در زیر و در عقب دریچه بیضی است و توسط یک پرده الاستیک ( پرده ثانوی گوش ) بسته شده و حفره صندوق را از پری لنف موجود در اسکالاتیمپانی مربوط به کوکلئا جرا می کند .

لوله استاش که حفره صندوق را به نازوفارنکس متصل می کند طول ان حدود 3.5 سانتیمتر است ، یک سوم خلفی ان جداری استخوانی و دو سوم قدامی ان جداری غضروفی دارد . حفره ان پهن است و دیواره های داخلی و طرفی قسمت غضروفی ان معمولا روی هم قرار گرفته و حفره را می بندند . اپی تلیوم پوشاننده ان از منشوری مژه دار در نزدیکی حفره صندوق تا منشوری مطبق کاذب مژه دار با سلولهای پیاله ای در نزدیکی حلق تغییر می کند . کوریون ان در نزدیکی حلق دارای غدد سروموکوز است . با عمل بلع جدارهای لوله از هم جدا و حفره باز شده و هوا وارد حفره صندوق می گردد تا فشار دو طرف پرده گوش را مساوی کند .

گوش داخلی :

گوش داخلی مجموعه ای از کانالها و حفرات واقع در قسمت خارای استخوان تامپورال به نام لابیرنت استخوانی است که در ان مجموعه دیگری از کانالها و حفرات به نام لابیرنت غشایی وجود دارد . لابیرنت غشایی با مایع اندولنف پر شده و جدار لابیرنت غشایی ، اندولنف را از پری لنف موجود در لابیرنت استخوانی جدا می کند .

لابیرنت استخوانی :

در وسط ، وستیبول ( دهلیز ) قرار دارد که سمت داخل صندوق صماخ واقع و دیواره بین این دو قسمت داراس سوراخ بیضی است . در عقب وستیبول مجاری نیمدایره ای قرار دارند و به وستیبول باز می شوند . بر اساس وضع قرار گرفتن انها ، مجاری نیمدایره ای قدامی ( فوقانی یا فرونتال ) ، خلفی ( ساژیتال ) و طرفی ( افقی ) نامیده می شوند که هر کدام بر مجرای دیگر عمود می باشد . دو مجرای نیمدایره ای طرفی گوش راست و چپ تقریبا در یک سطح بوده و مجرای نیمدایره ای قدامی یک طرف موازی با مجرای نیمدایره ای خلفی طرف دیگر است . هر مجرا در یک انتها دارای قسمت متسعی به نام امپولا است . امپولای مجرای نیمدایره ای قدامی و طرفی مجاور هم و در بالای دریچه بیضی به وستیبول باز می شود . گرچهه تعداد این مجاری سه عدد است اما به جای شش سوراخ فقط پنج سوراخ به داخل وستیبول  باز می شود زیرا انتهای خلفی و بدون امپول مجرای نیمدایره ای قدامی یکی شده و توسط پایه مشترک به قسمت داخلی وستیبول باز می شوند . قسمت بدون امپولای مجرای طرفی جداگانه به قسمت فوقانی وستیبول باز می شود . از دیواره داخلی وستیبول یک مجرای باریک به پایین و عقب رفته و به سطح خلفی قسمت خارای استخوان تامپورال در حفره جمجمه ای خلفی می رود .

دریچه بیضی

Fenestra Ovalis

تنسور تیمپانی

Tensor Tympan Muscle

عضله استاپدیوس

Stapedius Muscle

اسکالاوستیبولی

Scala Vestibuli

کوکلئا

Cochlea

دریچه گرد

Fenestra Rotunda

لابیرنت استخوانی

The Osseous Labyrinth

لابیرنت غشایی

Membranous Labyrinth

مایع اندولنف

Endolymph

پری لنف

Perilymph

وستیبول

Vestibule

مجاری نیمدایره ای

Semicircular Canals

آمپولا

Ampulla

پایه مشترک

Crus Commune

 

در جلو حفره وستیبول به کوکلئای استخوانی متصل می شود که لوله ای پیچیده به دور خود به شکل مارپیچ , شبیه صدف حلزون است . شکل کلی ان مخروطی است که قطر قتعده اس حدود 9 میلیمتر و ارتفاع ان از راس تا قاعده 5 میلیمتر و تعداد پیچهای ان 2.75 دور است . محور استخوانی کوکلئا به نام مودیولوس در عرض قسمت خارای استخوان تامپورال قرار دارد و قاعده ان به طرف حفره جمجمه ای خلفی و راس ان متوجه جلو و خارج است . از مودیولوس یک تیغه استخوانی مارپیچی به نام صفحه مارپیچ خارج می شود . این دو شبیه دندانه های یک پیچ به دور بدنه ان است .

باید متذکر شد که لابیرنت استخوانی یک استخوان مجزا نیست بلکه بطور ساده مجموعه ای از مجاری و حفرات واقع در قسمت خارای استخوان تامپورال است که نظیر استخوانچه ها از استخوان متراکم درست شده است .

لابیرنت غشایی :

در داخل لابیرنت استخوانی لابیرنت غشایی قرار دارد که مجموعه ای از قسمتهای متصل به هم پوشیده با اپی تلیوم است و محتوی اندولنف می باشد . درمعدودی نقاط دیواره لابیرنت غشایی , مجاور پریوستیوم لابیرنت استخوانی قرار می گیرد اما بطور کلی از یکدیگر ازاد بوده و توسط پری لنف از دیواره لابیرنت استخوانی مجزا است . در عین حال استطاله های ظریف همبندی محتوی رگهای خونی از فضای پری لنف عبور می کند و لابیرنت غشایی را داخل لابیرنت استخوانی بطور معلق نگه می دارد .

شکل لابیرنت غشایی نظیر لابیرنت استخوانی است به استثنای اینکه وستیبول محتوی دو حفره و مجاری مرتبط کننده انهاست . در قسمت عقب وستیبول اوتریکول قرار دارد که توسط پنج سوراخ با سه مجرای نیمدایره ای غشایی ارتباط می یابد .این مجاری نظیر مجاری نیمدایره ای استخوانی دارای یک پایه مشترک بین مجاری قدامی و خلفی است . امپولای مجاری نیمدایره ای غشایی درشت می باشد .

در امپولای مجاری نیمدایره ای انتهای حساسه عصبی به نام کریستاامپولاریس و همچنین در اوتریکول و ساکول به نام ماکولا اوتریکولی و ماکولا ساکولی وجود دارد که به احساس سکون و حرکت مربوط می شوند . عضو شنوایی , عضو کورتی نام دارد که در طول مجرای کوکلئار قرار دارد .

اوتریکول و ساکول :

بافت همبند جدار اوتریکول و ساکول ظریف و دارای تعدادی فیبروبلاست و ملانوسیت است . از سطح خارجی ان استطاله های ظریفی جدا شده و از فضای پری لنفاتیک به سطح داخلی پریوستیوم و ستیبول کشیده می شوند . این استطاله ها دارای یک محور همبندی پوشیده با مزوتلیوم می باشند . بین لایه همبندی جدار اوتریکول و ساکول و پوشش سنگفرشی انها غشای پایه نازکی قرار دارد .

ماکولااوتریکولی واقع در دیواره خارجی اوتریکول , بیضی شکل و به ابعاد 2*3 میلیمتر است و ماکولاساکولی در دیواره داخلی ساکول و به همان شکل و اندازه قرار دارد . این دو نقطه عمود بر یکدیگرند و ساختمان مشابهی دارند . در ماکولا سه نوع سلول وجود دارد که عبارتند از سلولهای پشتیبان و حساسه . سل.لهای پشتیبان که بر روی غشای پایه قرار دارند بلند و باریک و منشوری , دارای میکروویلی راسی و مقداری دانه های سیتوپلاسمیک بوده که احتمالا ترشحی می باشند . سلولهای حساسه دو نوع اند : سلولهای حساسه نوع یک که گلابی شکل , دارای قاعده کروی و محتوی یک هسته و گردن باریکی می باشند . سلولهای حساسه نوع دو استوانه ای شکل , دارای یک هسته مرکزی , وزیکولهای صاف فراوان و یک دستگاه گلژی ولضح در بالای هسته اند . راس هر دو نوع سلول دارای 30 تا 100 زائده به شکل مویااسترئوسیلیوم ( میکروویلی بلند و باریک ) به طولهای متفاوت , منظم با طرح شش ضلعی و یک کینوسیلیوم واحد است که همیشه در یک طرف سلول قرار دارد . کینوسیلیوم از لحاظ ساختمان شبیه مژه با 9 دابلت محیطی است که یک جسمک قاعده ای در سیتوپلاسم راسی تشکیل می دهد . میکروتیوبولهای جفت مرکزی که در مژه قرار دارند در کینوسیلیوم ممکن موجود نباشند و حرکت کینوسیلیوم مورد تردید است . سطح ماکولا توسط یم پوشش ؤلاتینی به ضخامت حدود 22 میکرون به نام پرده اتولیتیک پوشیده شده , این پرده دارای اجسام کوچک کریستالی به نام اتوکونیوم یا اتولیت است که از کربنات کلسیم و پروتئین  تشکیل شده اند . میکروویلی سلولهای پشتیبان و استرئوسیلیومها و کینوسیلیوم سلولهای حساسه در پرده اتولیتیک وارد می شوند . تغییر وضعیت سر باعث تغییر فشار یا کشش در پرده اتولیتیک می شود و نتیجه ان تحریک سلولهای حساسه و به دنبال ان باعث تحریک اتهای اعصاب موجود در بین سلولهای حساسه است .

مجاری نیمدایره ای :

این مجاری همگی در برش بیضی شکلند و در محدب ترین قسمت به پریوستیوم چسبیده اند اما کوچکتر از مجاری نیمدایره ای استخوانی هستند . در خارج انها فضای پری لنفاتیک وسیعی است که از ان تیغه های همبندی گذشته اند .

هر امپولا دارای یک کریستا می باشد . هر کریستا در عرض محور طویل مجرا قرار گرفته و از سلولهای پشتیبان و دو نوع سلول حساسه شبیه به سلولهای حساسه ماکولا , تشکیل شده است . میکروویلی , استرئوسیلیوم و کینوسیلیوم این سلولها در یک ماده ژلاتینی به نام کوپولا قرار دارند که شبیه پرده اتولیتیک بوده اما فاقد اتوکونیا می باشد .

عمل کریستا و ماکولا :

در کریستا امپولاریس , سلولهای حساسه با حرکت اندولنف به دنبال حرکات چرخشی سر تحریک می شوند . این حرکت اندولنف باعث حرکت استرئوسیلیوم و کینوسیلیوم می گردد . در ماکولا سلولهای حساسه به همین ترتیب تحریک می شوند اما علت ان حرکت خطی سر در فضاست که باعث افزایش یا کاهش فشار بر روی سلولهای حساسه توسط پرده اتولیتیک می گردد .

کوکلئا :

کوکلئای استخوانی به دور محور خود که از ان صفحه مارپیچی خارج می گردد 2.75 دور می چرخد . از صفحه مارپیچی پرده ای به نام پرده بازیلر تا دیواره خارجی کوکلئا کشیده می شود . پریوستیوم کوکلئا در محل اتصال خارجی این پرده ضخیم است و لیگمان مارپیچی نام دارد . پرده دیگری به نام پرده وستیبولر ریسنر از صفحه مارپیچی به دیواره خارجی کوکلئا می رود . بدین ترتیب دو پرده فوق این کانال استخوانی را به سه حفره تقسیم می کنند : حفره فوقانی اسکالاوستیبولی ( نردبان وستیبولی ) , حفره تحتانی اسکالاتیمپانی ( نردبان صماخی ) و حفره میانی مجرای کوکلئار نام دارد . اسکالاوستیبولی و اسکالاتیمپانی دارای پرده لنف بوده و دیواره انها نظیر سایر فضاهای پری لنف دارای بافت همبند و پوشیده با یک لایه سلولهای سنگفرشی مزوتلیال است . این بافت همبند در خارج با پریوستیوم ادامه می یابد . اسکالاوستیبولی به فضای پری لنفاتیک وستیبول ادامه می یابد بنابراین به سطح داخلی دریچه بیضی می رسد . اسکالاتیمپانی به دریچه گرد و پرده ثانوی گوش که ان را از صندوق صماخ جدا می کند , منتهی می شود . در راس کوکلئا , اسکالاوستیبولی و اسکالاتیمپانی توسط مجرای باریکی به نام هلیکوترما ( سوراخ مارپیچ ) به یکدیگر متصل می شوند .

مجرای کوکلئار توسط مجرای کوچکی به نام مجرای رابط به ساکول متصل می شود اما انتهای ان در نزدیکی هلیکوترما به سکوم کوپولار ( بن بست گنبدی ) ختم می گردد .

در محل اتصال صفحه مارپیچی استخوانی و محور استخوانی کوکلئا , گانگلیون اسپیرال قرار دارد که بطور ناکامل بوسیله استخوان محاصره شده است . از تمام طول گانگلیون دسته های الیاف عصبی از صفحه مارپیچی می گذرند و به عضو کورتی می رسند . پریوستیوم در بالای صفحه مارپیچی ضخیم است و به داخل مجرای کوکلئار برجسته می گردد و لیمبوس اسپیرالیس ( حاشیه مارپیچی ) نام دارد و قسمت تحتانی لیمبوس به پرده بازیلر که از مجرای کوکلئار می گذرد و در سمت خارج به لیگمان مارپیچی متصل می گردد , ادامه می یابد . در داخل پرده بازیلر , الیاف بازیلر ( الیاف شنوایی ) متشکل از دسته های متراکم فیبریلهای کلاژن ظریف در مقداری ماده بنیادی بی شکل یافت می شوند . طول این الیاف از قاعده به راس کوکلئا افزایش می یابد ( از حدود 0.2 تا 0.36 میلیمتر ) و تعداد انها حدود 24000 عدد است . این الایف در سمت مجرای کوکلئار با یک ماده نازک متجانس از جنس غشای پایه پوشیده شده است در حالیکه در پایین یعنی در سمت تیمپانیک با بافت همبند فیبروی ظریفی پوشیده شده که در ان معدودی مویرگهای خونی وجود دارد .

پرده وستیبولر یک ورقه بافت همبند نازکی است که در سطح فوقانی یا وستیبولر با پوشش سنگفرشی مزانشیمی حفرات پری لنفاتیک و سمت تحتانی یا کوکلئار ان با یک اپی تلیوم مسطح پوشیده شده است .

 

+ نوشته شده در جمعه یکم آبان ۱۳۸۸ ساعت 13:34 توسط محمود | عصب سيستم عصبي تشكيل شده از تمام بافت عصبي موجود در بدن . بافت عصبي گسترش وسيعي دارد و به جز چند استثنا كوچك تمام اعضا بدن داراي يك عنصر عصبي مي باشند . اساسا سيستم عصبي بافتي است كه تحريكات را از محيط جمع و انها را به موج عصبي تبديل كرده و به يك منطقه وسيع با سازمان بسيار منظم كه گيرنده و مرتبط كننده است منتقل مي كند . در اينجا امواج دريافت و تفسير شده و سپس به اعضا عمل كننده صادر مي گردند تا عكس العملي مناسب ايجاد شود . بافت عصبي همچنين داراي مناطق مخصوصي براي اعمال ارادي و اگاهانه است . تمام اين اعمال توسط بعضي سلولهاي كاملا اختصاصي به نام نورون انجام مي شود . نورونها همراه با سلولهاي پشتيبان و مواد خارج سلولي ، بافت عصبي را تشكيل مي دهند . از لحاظ تشريحي سيتم عصبي را مي توان به دو قسمت : سيستمم عصبي مركزي و سيستم عصبي محيطي تقسيم كرد . سيستم عصبي مركزي از مغز و نخاع كه به ترتيب در جمجمه و مجراي ستون مهره واقع شده اند ، تشكيل شده است يعني در واقع سيستم عصبي مركزي توسط استخوانها محافظت مي شود . سيستم عصبي محيطي شامل بقيه ساختمانهاي عصبي بدن مي باشد . سيستم عصبي مركزي گيرنده تمام امواج عصبي ناشي از قسمتهاي مختلف داخلي بدن و امواج ناشي از تحريكات محيط خارجي است . سيستم عصبي محيطي ارتباط دهنده بافتها و اعضا با سيستم عصبي مركزي است . از لحاظ عملي سيستم عصبي به دو قسمت بدني و خودكار تقسيم مي شود كه هر يك داراي دو بخش مركزي و محيطي مي باشند . بخش سوماتيك به قسمتهايي از بدن مربوط مي شود كه از سوماتيهاس جنيني منشا گرفته اند مثل عضلات استخوانها وپوست . عضلاتي كه از قوسهاي برانشي توليد مي شوند نيز در اين تقسيم بندي قرار مي گيرند زيرا اين دو نوع عضله از لحاظ بافت شناسي ساختماني مشابه يكديگر دارند . بخش خودكار مربوط به عضلات صاف ، عضله قلب و غدد است و به ميزان وسيعي كار ان از بقيه سيستم عصبي مستقل مي باشد .

دو خصوصيت پروتوپلاسم بطور بارزي در نورونها افزايش يافته يكي قابليت تحريك كه ظرفيت عكس العمل نشان دادن نورون در برابر عوامل فيزيكي و شيميايي ، با شروع يك موج عصبي است و ديگري قابليت هدايت كه به نورون قدرت مي دهد تا امواج عصبي را از يك نقطه به نقطه ديگر منتقل كند . توسعه فوق العاده اين دو خصوصيت پروتوپلاسم در نورونها همراه با تنوع بسيار در شكل و اندازه انها و طول استطاله هايشان ، نورونها را از ساير انواع سلولها متمايز مي گرداند . جسم سلولي نورونها اغلب در سيستم عصبي مركزي و يا در قسمتهاي نزديك به ان تجمع يافته است و استطاله هاي ان كه داراي قدرت انتقال امواجند ممكن است تماما در سيستم عصبي مركزي و يا از سيستم عصبي مركزي تا فاصله نسبتا دوري كشيده شوند و يا ممكن است كاملا در خارج سيستم عصبي مركزي باشند . تمام نورونها مي توانند نورونهايي را كه با انها در تماس اند تحريك كنند . اين منطقه مخصوص تماس بين نورونها سيناپس نام دارد . كلمه نورون عبارت از يم سلول كامل عصبي شامل هسته و سيتوپلاسم ( پريكاريون ) به اضافه يك يا چند استطاله پروتوپلاسميك است . استطاله ها معمولا شامل چند دندريت و يك اكسون يا استوانه محوري است . ارتباط بين نورونها در محل سيناپس فقط به صورت تماس است بنابراين نورون واحد ساختماني و عملي سيستم عصبي مي باشد . ( اغلي به جسم سلولي نورون سلول عصبي و به زوايد ان فيبر عصبي مي گويند . اين دو قسمت هر دو جز نورون مي باشند . )

سیستم عصبی مرکزی

CNS

سیستم عصبی محیطی

PNS

سیناپس

Synapse

استوانه محوری

Axis Cylinder

 

ضخامت غشا سلول 70 تا 80 انگستروم و در محل اتصال بين سلولي و سيناپسها ساختمان مخصوصي دارد بدين ترتيب كه ماده متراكمي در سيتوپلاسم مجاور ان جمع ني شود . ميتوكندريها معمولا كوچك ، بيضي يا كروي و تاجهاي انها ، هم به شكل لوله اي و هم به شكل تيغه اي است . دستگاه گلژي ممكن است خيلي بزرگ باشد و در حالي كه اغلب  دور هسته قرار دارد ممكن است متعدد با ديكتيوزومهاي پراكنده در قسمتهاي مختلف پريكاريون باشد . يكي از خصوصيات پريكاريون وجود ماده يا ذرات نيسل است كه قسمت بازوفيل سيتوپلاسم است . ذرات نيسل بطور وسيعي در سيتوپلاسم پراكنده ، در نورونهاي حركتي درشت فراوان و در نورونهاي حساسه مقدار ان كمتر است . اجسام نيسل عبارتند از : كيسه هاي كوتاه و پهن رتيكولوم دانه دار با ريبوزومها و پلي زومها در سيتوپلاسم مجاور . اين ذرات در دندريت نيز موجودند اما در اكسون و قطب اكسوني كه ناحيه مخروطي شكل روشني در شروع اكسون از پريكاريون است وجود ندارند . بطور كلي معتقدند كه توسعه وسيع رتيكولوم دانه دار همراه با نوكلئولهاي درشت و ميتوكندريهاي فراوان به سنتز پروتئين مربوط مي شود . اين ماده سپس به قسمتهاي مختلف سلول از جمله دندريت و اكسون مي رود . رتيكولوم بدون دانه معمولا در پريكاريون وجود ندارد اما چند عدد لوله باريك ممكن است در بعضي از دندريتها وجود داشته باشد .

دومين خصوصيت ورونها وجود نوروفيبريلها در تمام سيتوپلاسم است كه به داخل دندريت و اكسون كشيده شده اند . دسته هاي فيبريل ممكن است منشعب باشند ولي تك تك فيبريلها منشعب نيستند . اين دسته ها از پريكاريون تا نوك استطاله ها امتداد دارند . ميكروسكوپ الكترونيك نشان مي دهد كه در اين دسته ها هم ميكروتيوبول ( نوروتيوبول ) و هم ميكروفيلمنت ( نروفيلمنت ) وجود دارد . ميكروتيوبولها شبيه ميكروتيوبولهاي سلولهاي ديگر ، به قطر 25 نانومتر اما ممكن است در محور خالي خود داراي يك فيلمنت نازك مركزي باشند . قطر ميكرفيلمنتها 7 تا 10 ميكرون است . اعتقاد بر اين است كه هر دوي اين ساختمانها به انتقال يونها و متابوليتها اختصاص دارند و همچنين عاملي براي پشتيباني و برقراري شكل سلول هستند . سانتريول در سلولهاي عصبي كه مي دانيم قادر به تقسيم نيستند واضح نيست اما اگر وجود داشته باشند معمولا در محيط سلول و مجاور به يك مژه واحد قرار مي گيرد . يك مژه واجد كه از يك جسم قاعده اي خارج مي شود اغلب موجود است . در سوللهاي تخصص يافته تري مثل نورونهاي دوقطبي ميله اي و مخروطي  شبكيه چشم ، مژه تغيير شكل يافته اي وجود دارد كه داراي يك نقش حساسه است . ليزوزومهاي اوليه معمولا موجود است و محل انها بيشتر نزديك دستگاه گلژي و كار انها هيدروليز محصولات انتهايي متابوليسم سلولي و شايد شكستن باشد . با افزايش سن تعداد ليزوزومهاي ثانوي افزايش مي يابد و بعضي از انها رنگدانه ليپوفوشين است . عكس العمل ذرات نيسل نسبت به ضايعه نورون اختصاصي است و بدين ترتيب است كه ذرات نيسل ظاهرا شكسته شده و در سرتاسر نوروپلاسم پراكنده مي شود و باعث تيره شدن نوروپلاسم مي گردند . اگر چني حادثه اي به دنبال ضايعه اكسون پديدار گردد ، راكسيون نيسل يا تحريك ابتدايي سلول عصبي ناميده مي شود . اگر حل شدن ذرات نيسل مربوط به ضايعه خود نورون باشد ، كروماتولايزيس نام دارد .

انكلوزيونهاي سيتوپلاسميك :

قطرات چربي معمولا در پريكاريون مشاهده مي گردد كه يا يك ماده ذخيره اي است و يا محصولي ناشي از متابوليسم عادي يا پاتولژيك سلول . گليكوژن اگرچه در سلولهاي جنيني موجود است اما در سوللهاي بالغ وجود ندارد . دانه هاي پيگمان از انواع مختلف بطور وسيعي در سلول گسترده اند . ذرات ليپوفوشين كه احتمالا ليزوزومهاي ثانويه هستند در نورونهاي بزرگ يافت مي شود و با افزايش سن بر تعدادشان افزوده مي شود . رنگ اين دانه ها زرد متمايل به قهوه اي است . رنگدانه ملانين كه بصورت دانه هاي سياه متمايل به قهوه اي است در سلولهاي قسمتهاي بخصوصي نظير ماده سياه مغز مياني ، در گانگليونهاي نخاعي و سمپاتيك و در Locus Ceruleus در كف بطن چهارم وجود دارد . رنگدانه هاي محتوي اهن كه با روش ابي پروس مشخص مي گردند در نورونهاي قسمتهاي مختلفي نظير گلوبوس پاليدوس يافت مي شود و نظير دانه هاي ليپوكروم با افزايش سن تعدادشان افزوده مي شود .

استطاله هاي سلول عصبي :

استطاله ها يا الياف موجود در نورونها كه از مشخصات قابل توجه انهاست ، اولا راههايي براي هدايت امواج عصبي هستند ثانيا در محل تماس سلولها سطح وسيعتري برقرار مي كنند . اين استطاله ها زوايد سيتوپلاسمي جسم سلول عصبي است و در هر سلول عبارت است از يك اكسون و يك يا چند دندريت . دندريتها هدايت كننده امواج به طرف سلول و اكسون امواج را از سلول به خارج مي برد .

ذرات نيسل

Nissl Bodies

جسمك قاعده اي

Basal Body

كروماتولايزيس

Chromatolysis

ماده سياه

Substantia Nigra

 

ساختمان دندريت در نورونهاي گانگليونهاي حساسه كه تعداد ان واحد است شبيه اكسونهاي سيستم عصبي محيطي است . چنين دندريتي به سلولهاي گانگليوني يك قطبي و دوقطبي متعلق هستند . در سلولهاي چند قطبي دندريتهاي كوتاه ، متعدد ، پرشاخه و فاقد غلاف ميلين است . اين زوايد در شروع ضخيمتر و در خالي كه داراي اشكال و اندازه هاي متفاوت هستند ، اغلب فاقد سطح منظم مي باشند زيرا با زوايد كوچك و فراوان خار مانندي به نام خارهاي دندريتي پوشيده شده اند . شاخه هاي اصلي يك دندريت داراي ميكروتيوبولها ، مقداري ميكروفيلمنت ، ميتوكندريهاي دراز ، تعداد كمي لوله هاي پهن رتيكولوم بدون دانه و اجسام نيسل است . اجسام نيسل وارد شاخه هاي انتهايي نمي شوند . خارهاي دندريتي كه معمولا حدود 0.2 ميكرون طول انهاست ، داراي يك ساقه باريك و يك انتهاي حجيم با مقداري ماده فيلامانتوز مي باشند . خارهاي دندريتي در داخل داراي ساختمان خاصي است كه از كيسه هاي پهن درست شده است و بين كيسه ها ماده متراكم تيغه اي شكلي وجود دارد . خارها محل اكثر سيناپسهاي بين اكسون و دندريت است و بدين طريق نورون اصلي با تعداد زيادي نورونهايي كه بطور عملي به ان مربوطند تماس مي يابد و امواج را دريافت مي كند . تعداد ، ميزان انشعاب و طول دندريتها از نوروني تا نورون ديگر متغير است و مربوط به اندازه پريكاريون نمي باشد . دندريتها مقدار زيادي از نوروپيل ( شبكه درهم بافته از استطاله هاي سلولهاي عصبي و نوروگلي ) سيستم عصبي مركزي را تشكيل مي دهند .

اكسون :

اكسون يا استوانه محوري منفرد است و معمولا از ناحيه اي مخروطي شكل به نام قطي اكسوني در محيط سلول شروع مي شود . اين محل فاقد ماده كروموفيل است ولي توده نوروفيبريلها از ان گذشته و وارد اكسون مي گردند . در اكسون ماده كروموفيل وجود ندارد ، اكسون باريكتر و معمولا خيلي درازتر و مستقيم تر از دندريتهاي همان نورون است . قطر اكسونها از يك تا چندين ميكرون متغير و طول انها بين يك ميليمتر تا يك متر و بيشتر مي باشد . در طول اكسون ممكن است شاخه هاي طرفي وجود داشته باشد كه معمولا با زاويه قائمه در نزديكي قطب اكسوني از اكسون خارج مي شوند . سطح اكسون صاف و برخلاف دندريت قطر ان ثابت است . در انتها اكسون به انشعابات شاخه مانندي به نام شاخه هاي انتهايي تقسيم شده و با جسم سلول يا دندريت يا اكسون يك يا چند نورون ، در محل سيناپس تماس مي گيرد . در بعضي موارد شاخه هاي انتهايي انقدر تعدادشان زياد است كه مانند سبدي نوروني را كه به ان ختم مي شوند احاطه مي كنند . اكسون با غلافهايي ممكن است پوشيده شود . غشايي كه اكسون را مي پوشاند در امتداد غشا جسم سلول بوده و درون اكسون ميتوكندريهاي دراز ، معدودي ساختمانهاي لوله اي شكل مربوط به رتيكولوم بدون دانه ، ميكروتوبولهاي فراوان و ميكروفيلمنتها وجود دارد ( ميكروفيلمنتها در اكسونهاي بزرگتر كه امواج را سريعتر از اكسونهاي كوچكتر هدايت مي كنند فراوانتر است ) .

امروزه عموما پذيرفته اند كه جسم سلول عصبي با ارگاستوپلاسم وسيع خود دائما پروتوپلاسم جديد مي سازد كه در استطاله ها كه خود فاقد قدرت پروتئين سازي هستند جريان مي يابد و جانشين پروتوپلاسم مصرف شده در متابوليسم مي گردد . راه انتشار اين پروتئين جديد احتمالا نوروتيوبولهاست و سرعت جريان ان حدود يك ميليمتر در روز تخمين زده مي شود .

انواع نورون :

نورونها بر اساس تعداد دندريت يك قطبي يا چند قطبي مي باشند . شكل و اندازه انها نيز كاملا متغير است . بعضي از انواع نورونها در زير بيشتر توضيح داده مي شود :

نورون نوع يك گلژي :

اكثر اين نورونها داراي دندريت هاي فراوان و اكسونهاي بسيار طولاني هستند كه در ماده خاكستري سيستم عصبي مركزي از سلول خارج و وارد ماده سفيد مي گردند . الياف بعضي از انها از سيستم عصبي مركزي خارج مي شوند و بصورت الياف عصبي محيطي در مي ايند . اين گروه شامل نورونهايي هستند كه اكسون انها در اعصاب محيطي شركت مي كنند و همچنين راههاي اصلي مغز و نخاع را تشكيل مي دهند . اين نورونها امواج عصبي را به نقاط دور هدايت مي كنند .

نورون نوع دو گلژي :

نورونهايي ستاره شكل با اكسونهاي كوتاه و دندريتهاي منشعب متعدد مي باشند . اين نورونها در قشر مغز و مخچه و شبكيه چشم فراوان است . شكل و اندازه انها بسيار متفاوت است . از قبيل اشكال كروي ، بيضي ، گلابي ، دوكي و چند ضلعي اما همگي داراي استطاله هاي متعدد اشعه واري هستند كه به انها منظره ستاره اي شكلي مي دهند . كار اين نورونها جمع كردن تحريكات و منتشر كردن انها به تعداد زياد نورونهاي ديگر است .

دندریت

Dendrites

خارهای دندریتی

Dendritic Spines

نوروپیل

Neuropil

اکسون

Axon

قطب اکسونی

Axon Hillock

شاخه انتهایی

Telodendria

غشای پوشاننده اکسون

Axolemma

 

نورونهای یک قطبی :

نورونهاي يك قطبي حقيقي فقط داراي يك اكسون بوده ، در افراد بالغ بطور محدود وجود دارند ولي در سيستم عصبي در حال تكامل فراوانترند . از نورونهاي يك قطبي انچه بيشتر معمول است نورونهاي يك قطبي كاذب مي باشد كه در اصل دوقطبي هستند ولي در موقع تشكيل ، اكسون و دندريت انها پهلوي يكديگر قرار مي گيرند و در يك نقطه از سلول خارج مي گردند و تا فاصله اي همراه يكديگر هستند و سپس از هم جدا مي شوند . اين نورونها در گانگليونهاي مغزي و نخاعي وجود دارند .

نورونهاي دوقطبي :

اين سلولها داراي يك اكسون و يك دندريت در دو قطب مقابل يكديگرند و در اپي تليوم بويايي ، شبكيه چشم و در بعضي گانگليونهاي حساسه مخصوص وجود دارند .

نورونهاي چند قطبي :

نورونهاي چند قطبي كه فراوانترين نورونهاست بر اسا وضع دندريتهاي خود داراي اشكال متفاوتي بوده و بيشتر هرمي و ستاره اي شكل هستند .

سلولهاي پوركنژ :

اين سلولها كه فقط در لايه مياني قشر مخچه يافت مي شوند داراي شكل بخصوصي هستند ، بدين معني كه جسم سلول به شكل بطري بوده و از قطب باريك ان دندريتها نظير شاخه هاي درخت جدا مي شوند . دندريت واحد گاهي اوقات به دو شاخه تقسيم مي شود . انشعابات دندريتها وسيع است اما تماما در يك سطح واقعند . از قطب عريض سلول يك اكسون كوچك خارج مي شود .

گانگليونها :

اجتماع جسم سلولهاي عصبي در خارج از سيستم عصبي مركزي گانگليون ناميده مي شود . البته تمام گانگليونها خارج از سيستم عصبي مركزي نيستند . همين اجتماع در داخل سيستم عصبي مركزي ، هسته نام دارد . گانگليونها شامل دو گروه اصلي به نام گانگليونهاي مغزي نخاعي ( گانگليونهاي حساسه ) و گانگليونهاي خودكار ( گانگليونهاي حركتي احشايي ) است .

ساختمان عمومي گانگليونها :

اندازه گانگليونها بسيار متفاوت است و از انواع بسيار كوچك محتوي فقط معدودي سلولهاي عصبي تا گانگليونهاي بسيار محتوي 50 هزار سلول و بيشتر تغيير مي كند . هر گانگليون داراي يك كپسول همبندي است كه در گانگليونهاي بزرگ ممكن است كاملا متراكم باشد . در ادامه كپسول ، يك شبكه همبندي ظريف متشكل از تيغه هاي ظريف الياف گلاژن و رتيكولر درون گانگليون گسترش مي يابد . در فواصل شبكه عروق و سلولهاي عصبي قرار دارند . علاوه بر جسم سلولهاي عصبي ، الياف عصبي ( اكسونها و دندريتها ) با غلافهاي پشتيبان انها نيز وجود دارد و هر سلول گانگليوني داراي غلافي متشكل از يك لايه سلولهاي مكعبي به نام كپسول يا سلولهاي اقماري است .

گانگليونهاي مغزي – نخاعي :

گانگليونهاي نخاعي برجستگي هايي دوكي يا كروي واقع در ريشه خلفي اعصاب نخاعي هستند . گانگليونهاي مغزي نيز به همين شكل در مسسير اعصاب مغزي قرار دارند . سلولهاي گانگليوي از نوع يك قطبي كاذب ، كه شكل انها كروي است و داراي استطاله واحدي به نام اكسون است كه پس از خروج از جسم سلول كمي دور خود مي پيچد و به شكل كلاف در مي ايد . در فاصله اي از جسم سلول عصبي اين فيبر عصبي وارد دسته هاي الياف شده ، يك استطاله كه قدري ضخيم تر است وارد عصب نخاعي يا مغزي  مي گردد و به محيط مي ايد و وارد يك عضو گيرنده مي شود . استطاله ديگر كه باريك تر است وارد سيستم عصبي مركزي مي گردد . از لحاظ بافت شناسي هر دو استطاله ساختمان مشابهي دارند . جسم سلولها كه معمولا به شكل گروهي در محيط گانگليون قرار دارند ، توسط دسته هاي الياف از يكديگر مجزا مي گردند . قطر جسم سلولها ممكن است فقط 15 تا 25 ميكرون باشد و استطاله ان بدون ميلين است . سلولهاي بزرگتر به قطر تا 100 ميكرون و استطاله انها داراي ميلين مي باشد . هر سلول با يك لايه سوللهاي كوچك پهن يا مكعبي كوتاه به نام سوللهاي اقماري يا امفي سيت ( سلول احاطه كننده ) مترادف با سلولهاي نوروگلي سيستم عصبي مركزي احاطه شده اند .

گانگليونهاي خودكار :

اين گانگليونها برجستگي هايي هستند در طول زنجيره سمپاتيك و شاخه هاي ان و همچنين در جدار احشايي كه داراي سيستم عصبي خودكار مي باشد . در محل اخير گانگليونها ممكن است بسيار كوچك باشند . اكثر سلولهاي عصبي ان چند قطبي و ستاره اي شكل ولي ممكن است معدودي سلولهاي يك قطبي و دوقطبي نيز وجود داشته باشد . بطور كلي سلولها كوچكتر از سلولهاي گانگليونهاي مغزي نخاعي و قطرشان حدود 15 تا 45 ميكرون است . دندريت اين سلولها ممكن است به دور خور بپيچد و كلافه اي شكل شود و در داخل يا خارج كپسول قرار گيرد . در عين حال بعضي سلولها بخصوص در گانگليونها كوچك در ديواره احشا فاقد كپسول اند . در چنين مواردي سلولهاي كوچك دوكي شكل نظير فيبروبلاستهاي كوچك جانشين سلولهاي كپسول مي گردند . در گانگليونهاي خودكار اكسونها معمولا بدون ميلين و برخلاف اكسون گانگليونهاي مغزي نخاعي تمايلي به تشكيل دسته هاي الياف ندارند . بعضي از سولهاي گانگليونهاي خودكار كاملا تغيير شكل يافته اند مثل سلولهاي قسمت مركزي غده فوق كليوي كه فاقد دندريت و اكسون است ولي داراي دانه هاي ترشحي از نوع كاتكولامينهاست كه با تحريك سلول وارد خون مي شوند .

سلولهای پورکنژ

Purkinje Cell

سلولهای اقماری

Satellite Cells

سلولهای اقماری یا آمفی سیت

Amphicyte

ستیغ عصبی

Neural Crest

+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم مهر ۱۳۸۸ ساعت 15:34 توسط محمود | کبد

کبد سنگین ترین غده به وزن 1.5 کیلو یا بیشتر به قوام نرم و محل ان در زیر دیافراگم در قسمت راست بالای شکم است . رنگ ان در حالت تازه قرمز تیره یا قهوه ای متمایل به قرمز که علت جریان خون خیلی زیاد ان است . نه تنها خون شریانی از شریان سیلیاک بلکه خون لوله گوارش را از طریق ورید پورت دریافت می کند . خون وریدی ان به ورید اجوف تحتانی وارد می شود بنابراین کبد سر راه جریان وریدی روده قرار دارد . تمام مواد جذب شده از روده به استثنای چربی که بیشتر توسط سیستم لنفاوی منتقل می گردد به کبد وارد می شوند . علاوه بر هضم و جذب شده که در کبد تلفیق شده و ذخیره می گردد خون ورید پورت مواد سمی مختلفی را به کبد می اورد که در انجا یا خنثی شده و یا بوسیله کبد دفع می شوند . صفرا که توسط مجاری خارج کننده وارد دوئودنوم می گردد از یک طرف به علت داشتن املاح صفراوی که برای هضم ضروری است یک نوع ترشح و از طرف دیگر به علت داشتن مواد زاید و حتی مضر که سرانجام توسط مدفوع دفع می گردند یک ماده دفعی می باشند . محل ورود ورید پورت و شریان کبدی به کبد و محل خروج مجاری کبدی ( صفراوی ) از کبد ناحیه ای به نام ناف کبد است که یک شیار عرضی در سطح تحتانی کبد است . بقیه کبد توسط کپسولی همبندی لیفی به نام کپسول گلیسون پوشیده شده و از ان تیغه های نازکی در محل ناف به کبد وارد شده و ان را به لوبها و لوبولها تقسیم می کند . در بعضی از حیوانات مثل خوک مقدار بافت همبند خیلی بیشتر از کبد انسان است . منطقه وسیعی از کپسول کبد توسط پریتوان پوشیده شده ولی در یک منطقه که تماس مستقیم با دیافراگم و احشا دیواره خلفی شکم دارد فاقد پریتوان است .

طرح عمومی ساختمان کبد :

با بزرگ نمایی کم میکروسکوپ میبینیم پارانشیم کبد از توده های سلولهای اپی تلیال ( هپاتوسیتها ) به شکل صفحات پیوند شده به هم و منشعب از یکدیگر که یک شبکه سه بعدی می سازند , تشکیل شده است . بین صفحات سلولی عروق خونی سینوزوئیدی قرار دارند و از این لحاظ ساختمان کبد شبیه غدد اندوکرین است . در ساختمان کبد همچنین مناطقی به نام فضا یا کانال پورت وجود دارد که محتوی یک شاخه از ورید پورت , یک شاخه از شریان کبدی و یک مجرای صفراوی و اغلب یک رگ لنفاوی است و مجموعا درون مقدار کمی بافت همبند قرار دارند . فضاهای پورت طوری قرار گرفته اند که حدود لبولهای بافت کبدی را مشخص می کنند . چنین لبولی , لبول کلاسیک یا لبول هپاتیک نام دارد و در محیط خود دارای چندید فضای پورت و در مرکز دارای یک ورید مرکزی است که شاخه ای از ورید اجوف تحتانی است و در اطراف ان صفحات پرانشیمی کبد نظیر چرخ درشکه , اشعه وار متوجه اطراف لبول می شوند . این واحد ساختمانی هزاران بار در کبد تکرار می شود . از انجا که عروق اواران ( ورید پورت و شریان کبدی ) در محیط لبول و عروق وابران ( ورید مرکزی ) در مرکز لبول قرار دارند معلوم می شود که جریان خون از محیط توسط سینوزوئیدهای بین طنابهای سلولی به طرف مرکز لبول یعنی ورید مرکزی است . از طرف دیگر ترشح صفرا از سلولهای کبدی به مجاری کوچک محیط لبولهاست . با بزرگ نمایی بیشتر میبینیم که هر طناب سلولی از یک تا دو ردیف سلول کبدی تشکیل شده و بین انها مجاری ظریفی به نام کانلیکولهای صفراوی وجود دارند که ترشحات خود را در محیط لبول به مجاری صفراوی می ریزند . این کانلیکولهای صفراوی فضاهای ساده ای بین سلولهای رتیکولر اندوتلیال پوشیده شده و سلولها درون شبکه ای از الیاف رتیکولر ظریف قرار دارند بنابراین سلولهای سینوزوئیدها و سلولهای خونی درون سینوزوئیدها .

ناف کبد

Porta Hepatis

کپسول گلیسون

Capsule of Glisson

فضا یا کانال پورت

Portal Areas or Portal Canals

لبول کلاسیک یا هپاتیک

Classical or Hepatic Lobule

لبولهای کبدی

لبول کلاسیک یا هپاتیک که به ان اشاره شد یک منشور چند ضلعی به ابعاد 2*1 میلیمتر است و معمولا در مقطع عرضی , شش ضلعی با یک ورید مرکزی در مرکز و فضاهای پورت در زوایای منشور می باشد . حدود لبول در انسان برخلاف بعضی از پستانداران مثل خوک , مشخص نیست . بندرت در انسان در هر یک از شش زاویه یک فضای پورت وجود دارد . بدیهی است چنین لبولی شبیه لبول غدد اگزوکرین که در انها یک مجموعه بافتی , ترشحات خود را وارد یک مجرا می کنند و حدود لبول با بافت همبند کاملا مشخص می گردد , نیست اما لبول کلاسیک دارای نکات عملی مهمی است از این جهت که یک واحد ساختمانی است و از ان خون وارد یک ورید لبولی ( مرکزی ) می گردد و دیگر اینکه شکل ان بوسیله جریان خونش تعیین می شود . روشن است که قسمتهای محیطی لبول یعنی قسمتهایی که به ورید پورت و شریان کبدی نزدیک است با مواد غذایی و اکسیژن بیشتری تغذیه می شود تا قسمتهای مرکزی لبول .

معیارهای دیگری نیز برای بیان واحد عملی کبد به کار می رود . مثلا لبول پورتال که مرکز ان فضای پورت و شامل قسمتی از بافت کبد است که صفرای خود را وارد مجرای صفراوی همان فضای پورت می کند . بنابراین چنین لبولی در مقطع عرضی به شکل مثلث بوده و شامل قسمتهایی از سه لبول کلاسیک مجاور است و در هر یک از زوایای خود دارای یک ورید مرکز لبولی است . اما از لحاظ پاتولژیک ضایعات کبد به جریان خون ان مربوط می شود و لذا بر این اساس اکنون واحد ساختمانی کوچکتری توضیح داده می شود به نام آسینوس کبدی یا واحد عملی کبد . همانطور که قبلا گفته شد بندرت در هر زاویه لبول کلاسیک یک فضای پورت وجود دارد . این نقایص توسط شاخه های عروقی که با زاویه قائمه از عروق فضای پورت مجاور جدا شده و در حد بین لبولهای کلاسیک مجاور قرار می گیرند تامین می شود . منطقه ای را که عروق تغذیه کرده و صفرا از ان خارج می شود در مقطع عرضی لوزی شکل بوده , دو ورید مرکزی در دو قطب مقابل و شاخه های عروق فضای پورت از میان این لوزی می گذرد .

پارانشیم کبد ( سلولهای کبدی ) :

سلولهای پارانشیمی یا سلولهای کبدی ( هپاتوسیتها ) صفحات متخلخل منشعب و متصل به هم که اسفنجی شکل است تشکیل داده و بین انها فضاهای سینوزوئیدی قرار دارد . این صفحات از محیط لوبول کلاسیک اشعه وار به طرف ورید مرکزی ان کشیده می شوند . به جز در نقاط انشعاب یا پیوند به هم , ضخامت صفحات سلولی معمولا یک سلول است و البته هر سلول پارانشیمی توسط چندین سلول دیگر موجود در یک صفحه سلولی محدود می شود . دور فضاهای پورت , سلولهای کبدی لایه ای به ضخامت یک سلول تشکیل می دهند که در مقابل بافت همبند اطراف فضاهای پورت قرار دارد و صفحه محدود کننده نامیده می شود . سلولهای صفحه محدود کننده کوچکتر از سلولهای قسمتهای مرکزی لبول می باشند و رگهای خونی ( شاخه های شریان هپاتیک و ورید پورت ) و شاخه های مجاری صفراوی از انها می گذرد . سلولهای کبدی سلولهایی چند ضلعی دارای شش سطح یا بیشترند و اندازه انها 20 تا 35 میکرومتر و پرده سلولی مشخص دارند . سطوح سلول یا خارجی هستند و به یک فضای سینوزوئیدی مربوط می شوند در حالتی که به سلولهای مجاور چسبیده اند و یا بین انها بعضی به طور نسبی از سلولهای مجاور فاصله داشته و اندازه انها از سلولی به سلول دیگر متفاوت بوده و پلی پلوئید می باشند . بندرت سلولها دو هسته ای یافت می شود . هسته ها از نوع وزیکولر با دانه های کروماتینی واضح پراکنده و یک یا چند نوکلئول است . میتوز در سلولهای بالغ کبدی نادر ولی به دنبال ضایعه و ترمیم کبد به فراوانی در ان یافت می شود .

سیتوپلاسم سلولهای کبدی بسته به فعالیت عملی ان مخصوصا از لحاظ ذخیره گلیکوژن و چربی دچار تغییرات قابل توجهی می شوند . این دو ماده در ضمن تهیه برشهای معمولی از بین می روند اما به علت به جا گذاشتن فضاهای نامنظم ( گلیکوژن ) و واکوئولهای کروی ( چربی ) به سلول منظره تور مانندی می دهند . در تمام سلولها توده بازوفیلی وجود دارد که معمولا میزان ان به حدی است که به سیتوپلاسم راکسیون مختصر بازوفیلی می دهد . میتوکندریها کوچک ولی در تمام سیتوپلاسم فراوانند . دستگاه گلژی معمولا قابل رویت می باشند و نزدیک به هسته یا در محیط و مجاوریک کانالیکول صفراوی قرار دارد .

 

لبول پورتال

Portal Lobule

آسینوس کبدی

Liver Acinus

واحد عملی کبد

Functional Unit

صفحه محدود کننده

Limiting Plate

 

ساختمان دقیق سلول کبدی

هسته سلولهای کبدی مشخصات بخصوصی ندارند ولی اندازه انها به علت پلی پلوئیدی بسیار متفاوت است و 25 درصد سلولها دوهسته ای می باشند . در سیتوپلاسم رتیکولوم دانه دار و بدون دانه هر دو واضح بوده و در نقاطی این دو به یکدیگر ارتباط می یابند . رتیکولوم دانه دار معمولا بصورت گروه هایی متشکل از سه تا پانزده کیسه موازی بوده که انتهای هر یک متسع می باشد . علاوه بر ریبوزومهای متصل به این پرده ها , پلی زومها چه بصورت ازاد و چه بصورت متصل به پرده ها وجود دارند . رتیکولوم بدون دانه بصورت شبکه ای از لوله های منشعب و متصل به یکدیگر است و اغلب در امتداد رتیکولوم دانه دار بوده و ممکن است دارای گلوبولهایی به قطر 30 تا 40 نانوممتر متشکل از لیپوپروتئینهای سرم با تراکم پایین باشد . دستگاه گلژی معمولا متعدد بوده , نزدیک هسته و مجاور کانالیکولهای صفراوی قرار دارد و هر یک از معدودی صفحات پهن کنار هم تش کیل می شود . نزدیک کانالیکول صفراوی اجسام پیش صفراوی متراکمی به قطر 0.2 تا 0.5 میکرون دارای هیدرولازهای اسید وجود دارند که بعدا صفرا را می سازند . در همین منطقه پراکسی زومها یا میکروبادیها نیز وجود دارند که ساختمانهایی گرد به قطر 0.2 تا 0.8 میکرومتر , دارای پرده می باشند و در بسیاری از گونه ها ( اما نه در انسان ) دارای یک ساختمان کریستال هستند . لیزوزومها نیز وجود دارند که از لحاظ شکل متغیرند و ممکن است دارای لیپوفوشین باشند . میتوکندریها فراوان و معمولا رشته ای شکل هستند . ذرات گلیکوژن همراه با رتیکولوم بدون دانه بوده و معمولا بصورت توده نامنظم یا منظم و گل مانند ( ذرات الفا ) تا قطر 0.1 میکرومتر متشکل از ذرات 200 تا 300 انگسترومی به نام ذرات بتا می باشند . چربی ممکن است بصورت قطرات گرد اسموفیل با اندازه های متغیر وجود داشته باشد .

غشا هپاتوسیت به ضخامت حدود 7.5 نانومتر و در بعضی نقاط دارای خصوصیاتی می باشند . هپاتوسیت در سطح مجاور با سینوزوئیدها توسط فضای باریکی به نام فضای اطراف سینوزوئیدی یا فضای دیس از جدار سینوزوئید فاصله دارد . در این سطح غشا سلول کبدی دارای میکروویلی فراوان دراز و سیتوپلاسم مجاور دارای واکوئولها و وزیکولهاست . این وضعیت سطح وسیعی را برای جذب و توشح ایجاد می کند . در بعضی نقاط که الیاف همبندی درون فضای دیس وجود دارند میکروویلی یافت نمی شود . غشا هپاتوسیتهای مجاور در فصل مشترک خود دارای نامنظمی بوده و بندرت دارای دسموزوم است . در قطب صفراوی دو پرده موجود در محل فصل مشترک سلولها از یکدیگر جداست و یک مجرای بین سلولی به نام کانالیکول صفراوی به عرض معمولا یک تا دو میکرون تشکیل می شود . میکروویلی از غشا دو سلول وارد مجرای کانالیکولها شده و فصل مشترک در هر طرف توسط یک دسموزوم تقویت می شود . محل اتصال کانالیکولهای صفراوی با مجاری صفراوی را به اسانی نمی توان مشخص کرد .

در محیط لوبول کانالیکول صفراوی ترشحات خود را وارد بن بستهای انتهای کوچکترین مجاری صفراوی می کند . این دیورتیکولها در مقابل سلولهای صفحه محدود کننده قرار دارد و سپس به صورت لوله کوچکی به جدار خیلی نازک ادامه می یابد . این لوله های کوتاه که مجاری کوچک صفراوی یا کولانژیول نام دارند به نوبه خود وارد مجاری صفراوی فضای پورت می شوند . مجاری صفراوی نسبت به کولانژیولها دارای جدار ضخیمتر و مجرای وسیعتری هستند .

کانالیکولهای صفراوی :

کانالیکولهای صفراوی را ندرتا در طریقه هماتوکسیلین ائوزین بصورت حفرات کوچکی بین سلولها مجاور می توان دید اما به طریق اختصاصی مثل راکسیون گوموری برای فسفاتاز الکالن یا رسوب نقره بهتر مشخص می شوند . این مجاری یک شبکه سه بعدی بین سلولهای کبدی تشکیل می دهند که جدار انها غشای سلول کبدی است . محل اتصال کانالیکول صفراوی با مجرای صفراوی که در محیط لوبول قرار دارد به اسانی قابل رویت نمی باشد . وسیله اتصال این دو قسمت یک مجرای بینابینی به نام یا کانال هرینگ است . در محیط لوبول به جای سلولهای کبدی سازنده جدار کانالیکول , به تدریج سلولهایی ظاهر می شوند که کوچکتر , روشن , به هسته های تیره و دارای ارگانلهای کمی هستند . این سلولها که متعلق به کانال هرینگ می باشند با غشا پایه مشخصی محدود شده اند . منفذ این کانالها عاقبت در فضای پورت به منفذ مجاری صفراوی متصل می شود .

اجسام پیش صفراوی

Peribiliary Bodies

سینوزوئید

Perisinusoidal Space

دیس

Space of Disse

بن بست

Diverticulae

مجاری کوچک صفراوی

Bile Ductules

کولانژیول

Cholangioles

مجاری صفراوی

Bile Ducts

کانل هرینگ

Ductule or Canal Hering

 

عروق خونی داخل لوبول :

سینوزوئیدها :

سینوزوئیدها رساننده خون به لبول کبدی هستند که اسفنج فشرده ای بین صفحات سلولی کبد تشکیل می دهند . خون در محیط لوبول از شاخه های بین لبولی ورید پورت و شریان کبدی وارد سینوزوئید می شود , سپس اشعه وار از سینوزوئیدها می گذرد و توسط ورید مرکز لبولی از لبول خارج می گردد . سینوزوئیدها با مویرگها تفاوت دارند زیرا دارای قطر بیشتری هستند ( 9 تا 12 میکرومتر ) و سلولهای جدار انها با اندوتلیومهای دیگر تفاوت دارند . غشای پایه اطراف سینوزوئید ناکامل بوده و دو نوع سلول اصلی با اشکال بینابینی در جدار سینوزوئیدهای کبد بالغ وجود دارد که عبارت است :

سلول اندوتلیال :

این سلول دارای یک هسته دراز کوچک تیره با سیتوپلاسم خیلی نازک است . سیتوپلاسم ممکن است با استطاله سیتوپلاسمیک سلولهای مجاور شبیه خود یا با سلولهای نوع دوم درگیر شود و حتی ممکن است استطاله ها روی هم قرار گیرند . ارگانلها کم و کوچکند اما وزیکولهای میکروپینوسیتوزی فراوانند . به نظر می اید پوشش اندوتلیال سینوزوئیدها ناکامل بوده و بین سلولهای مجاور شکاف وجود داشته و سیتوپلاسم نازک انها دارای سوراخ باشد . این سوراخها بصورت گروهی بوده و به منطقه منظره غربالی شکلی می دهد . سوراخهای فوق از سوراخهای موجود در اندوتلیوم مویرگهای نوع 2 بزرگتر بوده ( حدود 100 نانومتر ) و توسط دیافراگم بسته نمی شوند .

سلولهای بیگانه خوار کوپفر :

این سلولها داراری هسته بزرگتر و کمرنگتر و سیتوپلاسم بیشتر بوده و استطاله های انها وارد سینوزوئید می شوند و حتی از میان ان می گذرند . سلولهای فوق شدیدا بیگانه خوار بوده اغلب دارای رنگدانه , اریتروسیتهای بلعیده شده دژنره دانه های پیگمان و همچنین دانه های اهن می باشند و به خاطر خاصیت بیگانه خواری می توان انها را با تزریق رنگهای حیاتی تشخیص داد . اگر چه تمام سوللهای پوشاننده سینوزوئیدها بیگانه خوار نیستند ولی احتمالا در صورت نیاز سلولهای ستاره ای شکل کوپفر با دیفرانسیاسیون از سلولهای اندوتلیال ابتدایی افزایش می یابند . معمولا در محل اتصال سینوزوئیدها به ورید مرکزی یا به شاخه های پایین لبولی بزرگتر ورید کبدی , یک مکانیسم انقباض اسفنگتری جریان خون لوبول را کنترل می کند . میکروسکوپ الکترونی نشان می دهد با به کار بردن روشهای مختلف اماده سازی مواد ذره ای شکل کوچک که به ورید پورتال تزریق شده اند به سرعت وارد فضای دیس گردیده اند .

وریدهای مرکز لوبولی :

این وریدها در مرکز لوبولها واقع شده و کوچکترین شاخه های وریدهای کبدی می باشند که وارد وریدهای بزرگترپایین لوبولی شده و وریدهای اخیر پس از اتصال به یکدیگر تبدیل به وریدهای جمع کننده می شوند و شاخه هایی از وریدهای هپاتیک می باشند . وریدهای هپاتیک مستقیما وارد ورید اجوف تحتانی می شوند . سینوزوئیدها معمولا وارد ورید مرکز لوبولی شده اما معدودی نیز احتمالا به طور مستقیم به وریدهای پایین لوبولی باز می شوند .

فضاهای پورت :

این فضا ها توسط مقدار کمی بافت همبند لیفی محاصره شده و محتوی شریان کبدی , ورید پورت , مجرای صفراوی ( تریاد پورتال ) و معمولا یک رگ لنفاوی می باشند . معمولا بزرگترین جز این تریاد شاخه ورید پورت است که جدار نازکی دارد . کوچکترین ان شریان یا ارتریولی است که شاخه ای از شریان هپاتیک می باشد . معمولا ممکن است مضاعفی از تریادهای فوق مشاهده گردد . عروق لنفاوی بصورت شکافهای پوشیده با اندوتلیوم است . اجزای فضای پورت هرچه به ناف کبد نزدیکتر باشد بزرگتر بوده و با بافت همبند لیفی قویتری احاطه می شوند . مجاری صفراوی بزرگتر با اپیتلیوم منشوری پوشیده می شوند . در فضاهای پورت کوچک , از ورید پورت ونولهای کوچکتری تولید شده که شاخه های طرفی انها بین لوبولها قرار می گیرند . از عروق اخیر شاخه های انتهایی بوجود امده که صفحه محدود کننده متشکل از سلولهای کبدی را سوراخ می کنند و مستقیما به داخل سینوزوئیدها باز می شوند . شاخه های انتهایی شریان کبدی نیز به همین ترتیب است ولی بعضی از انها قبل از باز شدن به سینوزوئید عمیقا وارد لوبول می شوند . بین شاخه های انتهایی شریان کبدی و ورید پورت نیز اتصال مستقیم وجود دارد ولی تعداد انها احتمالا کم بوده و اهمیت چندانی ندارند .

سلول کوپفر

Kupffer Cell

شاخه های پایین لوبولی

Sublobular Tributary

 

 

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۸۸ ساعت 16:36 توسط محمود | جنین

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۸۸ ساعت 12:18 توسط محمود | نورونهای یک قطبی :

نورونهاي يك قطبي حقيقي فقط داراي يك اكسون بوده ، در افراد بالغ بطور محدود وجود دارند ولي در سيستم عصبي در حال تكامل فراوانترند . از نورونهاي يك قطبي انچه بيشتر معمول است نورونهاي يك قطبي كاذب مي باشد كه در اصل دوقطبي هستند ولي در موقع تشكيل ، اكسون و دندريت انها پهلوي يكديگر قرار مي گيرند و در يك نقطه از سلول خارج مي گردند و تا فاصله اي همراه يكديگر هستند و سپس از هم جدا مي شوند . اين نورونها در گانگليونهاي مغزي و نخاعي وجود دارند .

نورونهاي دوقطبي :

اين سلولها داراي يك اكسون و يك دندريت در دو قطب مقابل يكديگرند و در اپي تليوم بويايي ، شبكيه چشم و در بعضي گانگليونهاي حساسه مخصوص وجود دارند .

نورونهاي چند قطبي :

نورونهاي چند قطبي كه فراوانترين نورونهاست بر اسا وضع دندريتهاي خود داراي اشكال متفاوتي بوده و بيشتر هرمي و ستاره اي شكل هستند .

سلولهاي پوركنژ :

اين سلولها كه فقط در لايه مياني قشر مخچه يافت مي شوند داراي شكل بخصوصي هستند ، بدين معني كه جسم سلول به شكل بطري بوده و از قطب باريك ان دندريتها نظير شاخه هاي درخت جدا مي شوند . دندريت واحد گاهي اوقات به دو شاخه تقسيم مي شود . انشعابات دندريتها وسيع است اما تماما در يك سطح واقعند . از قطب عريض سلول يك اكسون كوچك خارج مي شود .

گانگليونها :

اجتماع جسم سلولهاي عصبي در خارج از سيستم عصبي مركزي گانگليون ناميده مي شود . البته تمام گانگليونها خارج از سيستم عصبي مركزي نيستند . همين اجتماع در داخل سيستم عصبي مركزي ، هسته نام دارد . گانگليونها شامل دو گروه اصلي به نام گانگليونهاي مغزي نخاعي ( گانگليونهاي حساسه ) و گانگليونهاي خودكار ( گانگليونهاي حركتي احشايي ) است .

ساختمان عمومي گانگليونها :

اندازه گانگليونها بسيار متفاوت است و از انواع بسيار كوچك محتوي فقط معدودي سلولهاي عصبي تا گانگليونهاي بسيار محتوي 50 هزار سلول و بيشتر تغيير مي كند . هر گانگليون داراي يك كپسول همبندي است كه در گانگليونهاي بزرگ ممكن است كاملا متراكم باشد . در ادامه كپسول ، يك شبكه همبندي ظريف متشكل از تيغه هاي ظريف الياف گلاژن و رتيكولر درون گانگليون گسترش مي يابد . در فواصل شبكه عروق و سلولهاي عصبي قرار دارند . علاوه بر جسم سلولهاي عصبي ، الياف عصبي ( اكسونها و دندريتها ) با غلافهاي پشتيبان انها نيز وجود دارد و هر سلول گانگليوني داراي غلافي متشكل از يك لايه سلولهاي مكعبي به نام كپسول يا سلولهاي اقماري است .

گانگليونهاي مغزي – نخاعي :

گانگليونهاي نخاعي برجستگي هايي دوكي يا كروي واقع در ريشه خلفي اعصاب نخاعي هستند . گانگليونهاي مغزي نيز به همين شكل در مسسير اعصاب مغزي قرار دارند . سلولهاي گانگليوي از نوع يك قطبي كاذب ، كه شكل انها كروي است و داراي استطاله واحدي به نام اكسون است كه پس از خروج از جسم سلول كمي دور خود مي پيچد و به شكل كلاف در مي ايد . در فاصله اي از جسم سلول عصبي اين فيبر عصبي وارد دسته هاي الياف شده ، يك استطاله كه قدري ضخيم تر است وارد عصب نخاعي يا مغزي  مي گردد و به محيط مي ايد و وارد يك عضو گيرنده مي شود . استطاله ديگر كه باريك تر است وارد سيستم عصبي مركزي مي گردد . از لحاظ بافت شناسي هر دو استطاله ساختمان مشابهي دارند . جسم سلولها كه معمولا به شكل گروهي در محيط گانگليون قرار دارند ، توسط دسته هاي الياف از يكديگر مجزا مي گردند . قطر جسم سلولها ممكن است فقط 15 تا 25 ميكرون باشد و استطاله ان بدون ميلين است . سلولهاي بزرگتر به قطر تا 100 ميكرون و استطاله انها داراي ميلين مي باشد . هر سلول با يك لايه سوللهاي كوچك پهن يا مكعبي كوتاه به نام سوللهاي اقماري يا امفي سيت ( سلول احاطه كننده ) مترادف با سلولهاي نوروگلي سيستم عصبي مركزي احاطه شده اند .

گانگليونهاي خودكار :

اين گانگليونها برجستگي هايي هستند در طول زنجيره سمپاتيك و شاخه هاي ان و همچنين در جدار احشايي كه داراي سيستم عصبي خودكار مي باشد . در محل اخير گانگليونها ممكن است بسيار كوچك باشند . اكثر سلولهاي عصبي ان چند قطبي و ستاره اي شكل ولي ممكن است معدودي سلولهاي يك قطبي و دوقطبي نيز وجود داشته باشد . بطور كلي سلولها كوچكتر از سلولهاي گانگليونهاي مغزي نخاعي و قطرشان حدود 15 تا 45 ميكرون است . دندريت اين سلولها ممكن است به دور خور بپيچد و كلافه اي شكل شود و در داخل يا خارج كپسول قرار گيرد . در عين حال بعضي سلولها بخصوص در گانگليونها كوچك در ديواره احشا فاقد كپسول اند . در چنين مواردي سلولهاي كوچك دوكي شكل نظير فيبروبلاستهاي كوچك جانشين سلولهاي كپسول مي گردند . در گانگليونهاي خودكار اكسونها معمولا بدون ميلين و برخلاف اكسون گانگليونهاي مغزي نخاعي تمايلي به تشكيل دسته هاي الياف ندارند . بعضي از سولهاي گانگليونهاي خودكار كاملا تغيير شكل يافته اند مثل سلولهاي قسمت مركزي غده فوق كليوي كه فاقد دندريت و اكسون است ولي داراي دانه هاي ترشحي از نوع كاتكولامينهاست كه با تحريك سلول وارد خون مي شوند .

سلولهای پورکنژ

Purkinje Cell

سلولهای اقماری

Satellite Cells

سلولهای اقماری یا آمفی سیت

Amphicyte

ستیغ عصبی

Neural Crest

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۸۸ ساعت 11:10 توسط محمود | ارگانلهاي سيتوپلاسميك :

ضخامت غشا سلول 70 تا 80 انگستروم و در محل اتصال بين سلولي و سيناپسها ساختمان مخصوصي دارد بدين ترتيب كه ماده متراكمي در سيتوپلاسم مجاور ان جمع ني شود . ميتوكندريها معمولا كوچك ، بيضي يا كروي و تاجهاي انها ، هم به شكل لوله اي و هم به شكل تيغه اي است . دستگاه گلژي ممكن است خيلي بزرگ باشد و در حالي كه اغلب  دور هسته قرار دارد ممكن است متعدد با ديكتيوزومهاي پراكنده در قسمتهاي مختلف پريكاريون باشد . يكي از خصوصيات پريكاريون وجود ماده يا ذرات نيسل است كه قسمت بازوفيل سيتوپلاسم است . ذرات نيسل بطور وسيعي در سيتوپلاسم پراكنده ، در نورونهاي حركتي درشت فراوان و در نورونهاي حساسه مقدار ان كمتر است . اجسام نيسل عبارتند از : كيسه هاي كوتاه و پهن رتيكولوم دانه دار با ريبوزومها و پلي زومها در سيتوپلاسم مجاور . اين ذرات در دندريت نيز موجودند اما در اكسون و قطب اكسوني كه ناحيه مخروطي شكل روشني در شروع اكسون از پريكاريون است وجود ندارند . بطور كلي معتقدند كه توسعه وسيع رتيكولوم دانه دار همراه با نوكلئولهاي درشت و ميتوكندريهاي فراوان به سنتز پروتئين مربوط مي شود . اين ماده سپس به قسمتهاي مختلف سلول از جمله دندريت و اكسون مي رود . رتيكولوم بدون دانه معمولا در پريكاريون وجود ندارد اما چند عدد لوله باريك ممكن است در بعضي از دندريتها وجود داشته باشد .

دومين خصوصيت ورونها وجود نوروفيبريلها در تمام سيتوپلاسم است كه به داخل دندريت و اكسون كشيده شده اند . دسته هاي فيبريل ممكن است منشعب باشند ولي تك تك فيبريلها منشعب نيستند . اين دسته ها از پريكاريون تا نوك استطاله ها امتداد دارند . ميكروسكوپ الكترونيك نشان مي دهد كه در اين دسته ها هم ميكروتيوبول ( نوروتيوبول ) و هم ميكروفيلمنت ( نروفيلمنت ) وجود دارد . ميكروتيوبولها شبيه ميكروتيوبولهاي سلولهاي ديگر ، به قطر 25 نانومتر اما ممكن است در محور خالي خود داراي يك فيلمنت نازك مركزي باشند . قطر ميكرفيلمنتها 7 تا 10 ميكرون است . اعتقاد بر اين است كه هر دوي اين ساختمانها به انتقال يونها و متابوليتها اختصاص دارند و همچنين عاملي براي پشتيباني و برقراري شكل سلول هستند . سانتريول در سلولهاي عصبي كه مي دانيم قادر به تقسيم نيستند واضح نيست اما اگر وجود داشته باشند معمولا در محيط سلول و مجاور به يك مژه واحد قرار مي گيرد . يك مژه واجد كه از يك جسم قاعده اي خارج مي شود اغلب موجود است . در سوللهاي تخصص يافته تري مثل نورونهاي دوقطبي ميله اي و مخروطي  شبكيه چشم ، مژه تغيير شكل يافته اي وجود دارد كه داراي يك نقش حساسه است . ليزوزومهاي اوليه معمولا موجود است و محل انها بيشتر نزديك دستگاه گلژي و كار انها هيدروليز محصولات انتهايي متابوليسم سلولي و شايد شكستن باشد . با افزايش سن تعداد ليزوزومهاي ثانوي افزايش مي يابد و بعضي از انها رنگدانه ليپوفوشين است . عكس العمل ذرات نيسل نسبت به ضايعه نورون اختصاصي است و بدين ترتيب است كه ذرات نيسل ظاهرا شكسته شده و در سرتاسر نوروپلاسم پراكنده مي شود و باعث تيره شدن نوروپلاسم مي گردند . اگر چني حادثه اي به دنبال ضايعه اكسون پديدار گردد ، راكسيون نيسل يا تحريك ابتدايي سلول عصبي ناميده مي شود . اگر حل شدن ذرات نيسل مربوط به ضايعه خود نورون باشد ، كروماتولايزيس نام دارد .

انكلوزيونهاي سيتوپلاسميك :

قطرات چربي معمولا در پريكاريون مشاهده مي گردد كه يا يك ماده ذخيره اي است و يا محصولي ناشي از متابوليسم عادي يا پاتولژيك سلول . گليكوژن اگرچه در سلولهاي جنيني موجود است اما در سوللهاي بالغ وجود ندارد . دانه هاي پيگمان از انواع مختلف بطور وسيعي در سلول گسترده اند . ذرات ليپوفوشين كه احتمالا ليزوزومهاي ثانويه هستند در نورونهاي بزرگ يافت مي شود و با افزايش سن بر تعدادشان افزوده مي شود . رنگ اين دانه ها زرد متمايل به قهوه اي است . رنگدانه ملانين كه بصورت دانه هاي سياه متمايل به قهوه اي است در سلولهاي قسمتهاي بخصوصي نظير ماده سياه مغز مياني ، در گانگليونهاي نخاعي و سمپاتيك و در Locus Ceruleus در كف بطن چهارم وجود دارد . رنگدانه هاي محتوي اهن كه با روش ابي پروس مشخص مي گردند در نورونهاي قسمتهاي مختلفي نظير گلوبوس پاليدوس يافت مي شود و نظير دانه هاي ليپوكروم با افزايش سن تعدادشان افزوده مي شود .

استطاله هاي سلول عصبي :

استطاله ها يا الياف موجود در نورونها كه از مشخصات قابل توجه انهاست ، اولا راههايي براي هدايت امواج عصبي هستند ثانيا در محل تماس سلولها سطح وسيعتري برقرار مي كنند . اين استطاله ها زوايد سيتوپلاسمي جسم سلول عصبي است و در هر سلول عبارت است از يك اكسون و يك يا چند دندريت . دندريتها هدايت كننده امواج به طرف سلول و اكسون امواج را از سلول به خارج مي برد .

ذرات نيسل

Nissl Bodies

جسمك قاعده اي

Basal Body

كروماتولايزيس

Chromatolysis

ماده سياه

Substantia Nigra

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۸۸ ساعت 11:7 توسط محمود | عروق خونی داخل لوبول :

سینوزوئیدها :

سینوزوئیدها رساننده خون به لبول کبدی هستند که اسفنج فشرده ای بین صفحات سلولی کبد تشکیل می دهند . خون در محیط لوبول از شاخه های بین لبولی ورید پورت و شریان کبدی وارد سینوزوئید می شود , سپس اشعه وار از سینوزوئیدها می گذرد و توسط ورید مرکز لبولی از لبول خارج می گردد . سینوزوئیدها با مویرگها تفاوت دارند زیرا دارای قطر بیشتری هستند ( 9 تا 12 میکرومتر ) و سلولهای جدار انها با اندوتلیومهای دیگر تفاوت دارند . غشای پایه اطراف سینوزوئید ناکامل بوده و دو نوع سلول اصلی با اشکال بینابینی در جدار سینوزوئیدهای کبد بالغ وجود دارد که عبارت است :

سلول اندوتلیال :

این سلول دارای یک هسته دراز کوچک تیره با سیتوپلاسم خیلی نازک است . سیتوپلاسم ممکن است با استطاله سیتوپلاسمیک سلولهای مجاور شبیه خود یا با سلولهای نوع دوم درگیر شود و حتی ممکن است استطاله ها روی هم قرار گیرند . ارگانلها کم و کوچکند اما وزیکولهای میکروپینوسیتوزی فراوانند . به نظر می اید پوشش اندوتلیال سینوزوئیدها ناکامل بوده و بین سلولهای مجاور شکاف وجود داشته و سیتوپلاسم نازک انها دارای سوراخ باشد . این سوراخها بصورت گروهی بوده و به منطقه منظره غربالی شکلی می دهد . سوراخهای فوق از سوراخهای موجود در اندوتلیوم مویرگهای نوع 2 بزرگتر بوده ( حدود 100 نانومتر ) و توسط دیافراگم بسته نمی شوند .

سلولهای بیگانه خوار کوپفر :

این سلولها داراری هسته بزرگتر و کمرنگتر و سیتوپلاسم بیشتر بوده و استطاله های انها وارد سینوزوئید می شوند و حتی از میان ان می گذرند . سلولهای فوق شدیدا بیگانه خوار بوده اغلب دارای رنگدانه , اریتروسیتهای بلعیده شده دژنره دانه های پیگمان و همچنین دانه های اهن می باشند و به خاطر خاصیت بیگانه خواری می توان انها را با تزریق رنگهای حیاتی تشخیص داد . اگر چه تمام سوللهای پوشاننده سینوزوئیدها بیگانه خوار نیستند ولی احتمالا در صورت نیاز سلولهای ستاره ای شکل کوپفر با دیفرانسیاسیون از سلولهای اندوتلیال ابتدایی افزایش می یابند . معمولا در محل اتصال سینوزوئیدها به ورید مرکزی یا به شاخه های پایین لبولی بزرگتر ورید کبدی , یک مکانیسم انقباض اسفنگتری جریان خون لوبول را کنترل می کند . میکروسکوپ الکترونی نشان می دهد با به کار بردن روشهای مختلف اماده سازی مواد ذره ای شکل کوچک که به ورید پورتال تزریق شده اند به سرعت وارد فضای دیس گردیده اند .

وریدهای مرکز لوبولی :

این وریدها در مرکز لوبولها واقع شده و کوچکترین شاخه های وریدهای کبدی می باشند که وارد وریدهای بزرگترپایین لوبولی شده و وریدهای اخیر پس از اتصال به یکدیگر تبدیل به وریدهای جمع کننده می شوند و شاخه هایی از وریدهای هپاتیک می باشند . وریدهای هپاتیک مستقیما وارد ورید اجوف تحتانی می شوند . سینوزوئیدها معمولا وارد ورید مرکز لوبولی شده اما معدودی نیز احتمالا به طور مستقیم به وریدهای پایین لوبولی باز می شوند .

فضاهای پورت :

این فضا ها توسط مقدار کمی بافت همبند لیفی محاصره شده و محتوی شریان کبدی , ورید پورت , مجرای صفراوی ( تریاد پورتال ) و معمولا یک رگ لنفاوی می باشند . معمولا بزرگترین جز این تریاد شاخه ورید پورت است که جدار نازکی دارد . کوچکترین ان شریان یا ارتریولی است که شاخه ای از شریان هپاتیک می باشد . معمولا ممکن است مضاعفی از تریادهای فوق مشاهده گردد . عروق لنفاوی بصورت شکافهای پوشیده با اندوتلیوم است . اجزای فضای پورت هرچه به ناف کبد نزدیکتر باشد بزرگتر بوده و با بافت همبند لیفی قویتری احاطه می شوند . مجاری صفراوی بزرگتر با اپیتلیوم منشوری پوشیده می شوند . در فضاهای پورت کوچک , از ورید پورت ونولهای کوچکتری تولید شده که شاخه های طرفی انها بین لوبولها قرار می گیرند . از عروق اخیر شاخه های انتهایی بوجود امده که صفحه محدود کننده متشکل از سلولهای کبدی را سوراخ می کنند و مستقیما به داخل سینوزوئیدها باز می شوند . شاخه های انتهایی شریان کبدی نیز به همین ترتیب است ولی بعضی از انها قبل از باز شدن به سینوزوئید عمیقا وارد لوبول می شوند . بین شاخه های انتهایی شریان کبدی و ورید پورت نیز اتصال مستقیم وجود دارد ولی تعداد انها احتمالا کم بوده و اهمیت چندانی ندارند .

سلول کوپفر

Kupffer Cell

شاخه های پایین لوبولی

Sublobular Tributary

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۸۸ ساعت 4:45 توسط محمود | ساختمان دقیق سلول کبدی

هسته سلولهای کبدی مشخصات بخصوصی ندارند ولی اندازه انها به علت پلی پلوئیدی بسیار متفاوت است و 25 درصد سلولها دوهسته ای می باشند . در سیتوپلاسم رتیکولوم دانه دار و بدون دانه هر دو واضح بوده و در نقاطی این دو به یکدیگر ارتباط می یابند . رتیکولوم دانه دار معمولا بصورت گروه هایی متشکل از سه تا پانزده کیسه موازی بوده که انتهای هر یک متسع می باشد . علاوه بر ریبوزومهای متصل به این پرده ها , پلی زومها چه بصورت ازاد و چه بصورت متصل به پرده ها وجود دارند . رتیکولوم بدون دانه بصورت شبکه ای از لوله های منشعب و متصل به یکدیگر است و اغلب در امتداد رتیکولوم دانه دار بوده و ممکن است دارای گلوبولهایی به قطر 30 تا 40 نانوممتر متشکل از لیپوپروتئینهای سرم با تراکم پایین باشد . دستگاه گلژی معمولا متعدد بوده , نزدیک هسته و مجاور کانالیکولهای صفراوی قرار دارد و هر یک از معدودی صفحات پهن کنار هم تش کیل می شود . نزدیک کانالیکول صفراوی اجسام پیش صفراوی متراکمی به قطر 0.2 تا 0.5 میکرون دارای هیدرولازهای اسید وجود دارند که بعدا صفرا را می سازند . در همین منطقه پراکسی زومها یا میکروبادیها نیز وجود دارند که ساختمانهایی گرد به قطر 0.2 تا 0.8 میکرومتر , دارای پرده می باشند و در بسیاری از گونه ها ( اما نه در انسان ) دارای یک ساختمان کریستال هستند . لیزوزومها نیز وجود دارند که از لحاظ شکل متغیرند و ممکن است دارای لیپوفوشین باشند . میتوکندریها فراوان و معمولا رشته ای شکل هستند . ذرات گلیکوژن همراه با رتیکولوم بدون دانه بوده و معمولا بصورت توده نامنظم یا منظم و گل مانند ( ذرات الفا ) تا قطر 0.1 میکرومتر متشکل از ذرات 200 تا 300 انگسترومی به نام ذرات بتا می باشند . چربی ممکن است بصورت قطرات گرد اسموفیل با اندازه های متغیر وجود داشته باشد .

غشا هپاتوسیت به ضخامت حدود 7.5 نانومتر و در بعضی نقاط دارای خصوصیاتی می باشند . هپاتوسیت در سطح مجاور با سینوزوئیدها توسط فضای باریکی به نام فضای اطراف سینوزوئیدی یا فضای دیس از جدار سینوزوئید فاصله دارد . در این سطح غشا سلول کبدی دارای میکروویلی فراوان دراز و سیتوپلاسم مجاور دارای واکوئولها و وزیکولهاست . این وضعیت سطح وسیعی را برای جذب و توشح ایجاد می کند . در بعضی نقاط که الیاف همبندی درون فضای دیس وجود دارند میکروویلی یافت نمی شود . غشا هپاتوسیتهای مجاور در فصل مشترک خود دارای نامنظمی بوده و بندرت دارای دسموزوم است . در قطب صفراوی دو پرده موجود در محل فصل مشترک سلولها از یکدیگر جداست و یک مجرای بین سلولی به نام کانالیکول صفراوی به عرض معمولا یک تا دو میکرون تشکیل می شود . میکروویلی از غشا دو سلول وارد مجرای کانالیکولها شده و فصل مشترک در هر طرف توسط یک دسموزوم تقویت می شود . محل اتصال کانالیکولهای صفراوی با مجاری صفراوی را به اسانی نمی توان مشخص کرد .

در محیط لوبول کانالیکول صفراوی ترشحات خود را وارد بن بستهای انتهای کوچکترین مجاری صفراوی می کند . این دیورتیکولها در مقابل سلولهای صفحه محدود کننده قرار دارد و سپس به صورت لوله کوچکی به جدار خیلی نازک ادامه می یابد . این لوله های کوتاه که مجاری کوچک صفراوی یا کولانژیول نام دارند به نوبه خود وارد مجاری صفراوی فضای پورت می شوند . مجاری صفراوی نسبت به کولانژیولها دارای جدار ضخیمتر و مجرای وسیعتری هستند .

کانالیکولهای صفراوی :

کانالیکولهای صفراوی را ندرتا در طریقه هماتوکسیلین ائوزین بصورت حفرات کوچکی بین سلولها مجاور می توان دید اما به طریق اختصاصی مثل راکسیون گوموری برای فسفاتاز الکالن یا رسوب نقره بهتر مشخص می شوند . این مجاری یک شبکه سه بعدی بین سلولهای کبدی تشکیل می دهند که جدار انها غشای سلول کبدی است . محل اتصال کانالیکول صفراوی با مجرای صفراوی که در محیط لوبول قرار دارد به اسانی قابل رویت نمی باشد . وسیله اتصال این دو قسمت یک مجرای بینابینی به نام یا کانال هرینگ است . در محیط لوبول به جای سلولهای کبدی سازنده جدار کانالیکول , به تدریج سلولهایی ظاهر می شوند که کوچکتر , روشن , به هسته های تیره و دارای ارگانلهای کمی هستند . این سلولها که متعلق به کانال هرینگ می باشند با غشا پایه مشخصی محدود شده اند . منفذ این کانالها عاقبت در فضای پورت به منفذ مجاری صفراوی متصل می شود .

اجسام پیش صفراوی

Peribiliary Bodies

سینوزوئید

Perisinusoidal Space

دیس

Space of Disse

بن بست

Diverticulae

مجاری کوچک صفراوی

Bile Ductules

کولانژیول

Cholangioles

مجاری صفراوی

Bile Ducts

کانل هرینگ

Ductule or Canal Hering

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۸۸ ساعت 4:42 توسط محمود | لبولهای کبدی

لبول کلاسیک یا هپاتیک که به ان اشاره شد یک منشور چند ضلعی به ابعاد 2*1 میلیمتر است و معمولا در مقطع عرضی , شش ضلعی با یک ورید مرکزی در مرکز و فضاهای پورت در زوایای منشور می باشد . حدود لبول در انسان برخلاف بعضی از پستانداران مثل خوک , مشخص نیست . بندرت در انسان در هر یک از شش زاویه یک فضای پورت وجود دارد . بدیهی است چنین لبولی شبیه لبول غدد اگزوکرین که در انها یک مجموعه بافتی , ترشحات خود را وارد یک مجرا می کنند و حدود لبول با بافت همبند کاملا مشخص می گردد , نیست اما لبول کلاسیک دارای نکات عملی مهمی است از این جهت که یک واحد ساختمانی است و از ان خون وارد یک ورید لبولی ( مرکزی ) می گردد و دیگر اینکه شکل ان بوسیله جریان خونش تعیین می شود . روشن است که قسمتهای محیطی لبول یعنی قسمتهایی که به ورید پورت و شریان کبدی نزدیک است با مواد غذایی و اکسیژن بیشتری تغذیه می شود تا قسمتهای مرکزی لبول .

معیارهای دیگری نیز برای بیان واحد عملی کبد به کار می رود . مثلا لبول پورتال که مرکز ان فضای پورت و شامل قسمتی از بافت کبد است که صفرای خود را وارد مجرای صفراوی همان فضای پورت می کند . بنابراین چنین لبولی در مقطع عرضی به شکل مثلث بوده و شامل قسمتهایی از سه لبول کلاسیک مجاور است و در هر یک از زوایای خود دارای یک ورید مرکز لبولی است . اما از لحاظ پاتولژیک ضایعات کبد به جریان خون ان مربوط می شود و لذا بر این اساس اکنون واحد ساختمانی کوچکتری توضیح داده می شود به نام آسینوس کبدی یا واحد عملی کبد . همانطور که قبلا گفته شد بندرت در هر زاویه لبول کلاسیک یک فضای پورت وجود دارد . این نقایص توسط شاخه های عروقی که با زاویه قائمه از عروق فضای پورت مجاور جدا شده و در حد بین لبولهای کلاسیک مجاور قرار می گیرند تامین می شود . منطقه ای را که عروق تغذیه کرده و صفرا از ان خارج می شود در مقطع عرضی لوزی شکل بوده , دو ورید مرکزی در دو قطب مقابل و شاخه های عروق فضای پورت از میان این لوزی می گذرد .

پارانشیم کبد ( سلولهای کبدی ) :

سلولهای پارانشیمی یا سلولهای کبدی ( هپاتوسیتها ) صفحات متخلخل منشعب و متصل به هم که اسفنجی شکل است تشکیل داده و بین انها فضاهای سینوزوئیدی قرار دارد . این صفحات از محیط لوبول کلاسیک اشعه وار به طرف ورید مرکزی ان کشیده می شوند . به جز در نقاط انشعاب یا پیوند به هم , ضخامت صفحات سلولی معمولا یک سلول است و البته هر سلول پارانشیمی توسط چندین سلول دیگر موجود در یک صفحه سلولی محدود می شود . دور فضاهای پورت , سلولهای کبدی لایه ای به ضخامت یک سلول تشکیل می دهند که در مقابل بافت همبند اطراف فضاهای پورت قرار دارد و صفحه محدود کننده نامیده می شود . سلولهای صفحه محدود کننده کوچکتر از سلولهای قسمتهای مرکزی لبول می باشند و رگهای خونی ( شاخه های شریان هپاتیک و ورید پورت ) و شاخه های مجاری صفراوی از انها می گذرد . سلولهای کبدی سلولهایی چند ضلعی دارای شش سطح یا بیشترند و اندازه انها 20 تا 35 میکرومتر و پرده سلولی مشخص دارند . سطوح سلول یا خارجی هستند و به یک فضای سینوزوئیدی مربوط می شوند در حالتی که به سلولهای مجاور چسبیده اند و یا بین انها بعضی به طور نسبی از سلولهای مجاور فاصله داشته و اندازه انها از سلولی به سلول دیگر متفاوت بوده و پلی پلوئید می باشند . بندرت سلولها دو هسته ای یافت می شود . هسته ها از نوع وزیکولر با دانه های کروماتینی واضح پراکنده و یک یا چند نوکلئول است . میتوز در سلولهای بالغ کبدی نادر ولی به دنبال ضایعه و ترمیم کبد به فراوانی در ان یافت می شود .

سیتوپلاسم سلولهای کبدی بسته به فعالیت عملی ان مخصوصا از لحاظ ذخیره گلیکوژن و چربی دچار تغییرات قابل توجهی می شوند . این دو ماده در ضمن تهیه برشهای معمولی از بین می روند اما به علت به جا گذاشتن فضاهای نامنظم ( گلیکوژن ) و واکوئولهای کروی ( چربی ) به سلول منظره تور مانندی می دهند . در تمام سلولها توده بازوفیلی وجود دارد که معمولا میزان ان به حدی است که به سیتوپلاسم راکسیون مختصر بازوفیلی می دهد . میتوکندریها کوچک ولی در تمام سیتوپلاسم فراوانند . دستگاه گلژی معمولا قابل رویت می باشند و نزدیک به هسته یا در محیط و مجاوریک کانالیکول صفراوی قرار دارد .

لبول پورتال

Portal Lobule

آسینوس کبدی

Liver Acinus

واحد عملی کبد

Functional Unit

صفحه محدود کننده

Limiting Plate

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۸۸ ساعت 4:40 توسط محمود | کبد قسمت اول

کبد سنگین ترین غده به وزن 1.5 کیلو یا بیشتر به قوام نرم و محل ان در زیر دیافراگم در قسمت راست بالای شکم است . رنگ ان در حالت تازه قرمز تیره یا قهوه ای متمایل به قرمز که علت جریان خون خیلی زیاد ان است . نه تنها خون شریانی از شریان سیلیاک بلکه خون لوله گوارش را از طریق ورید پورت دریافت می کند . خون وریدی ان به ورید اجوف تحتانی وارد می شود بنابراین کبد سر راه جریان وریدی روده قرار دارد . تمام مواد جذب شده از روده به استثنای چربی که بیشتر توسط سیستم لنفاوی منتقل می گردد به کبد وارد می شوند . علاوه بر هضم و جذب شده که در کبد تلفیق شده و ذخیره می گردد خون ورید پورت مواد سمی مختلفی را به کبد می اورد که در انجا یا خنثی شده و یا بوسیله کبد دفع می شوند . صفرا که توسط مجاری خارج کننده وارد دوئودنوم می گردد از یک طرف به علت داشتن املاح صفراوی که برای هضم ضروری است یک نوع ترشح و از طرف دیگر به علت داشتن مواد زاید و حتی مضر که سرانجام توسط مدفوع دفع می گردند یک ماده دفعی می باشند . محل ورود ورید پورت و شریان کبدی به کبد و محل خروج مجاری کبدی ( صفراوی ) از کبد ناحیه ای به نام ناف کبد است که یک شیار عرضی در سطح تحتانی کبد است . بقیه کبد توسط کپسولی همبندی لیفی به نام کپسول گلیسون پوشیده شده و از ان تیغه های نازکی در محل ناف به کبد وارد شده و ان را به لوبها و لوبولها تقسیم می کند . در بعضی از حیوانات مثل خوک مقدار بافت همبند خیلی بیشتر از کبد انسان است . منطقه وسیعی از کپسول کبد توسط پریتوان پوشیده شده ولی در یک منطقه که تماس مستقیم با دیافراگم و احشا دیواره خلفی شکم دارد فاقد پریتوان است .

طرح عمومی ساختمان کبد :

با بزرگ نمایی کم میکروسکوپ میبینیم پارانشیم کبد از توده های سلولهای اپی تلیال ( هپاتوسیتها ) به شکل صفحات پیوند شده به هم و منشعب از یکدیگر که یک شبکه سه بعدی می سازند , تشکیل شده است . بین صفحات سلولی عروق خونی سینوزوئیدی قرار دارند و از این لحاظ ساختمان کبد شبیه غدد اندوکرین است . در ساختمان کبد همچنین مناطقی به نام فضا یا کانال پورت وجود دارد که محتوی یک شاخه از ورید پورت , یک شاخه از شریان کبدی و یک مجرای صفراوی و اغلب یک رگ لنفاوی است و مجموعا درون مقدار کمی بافت همبند قرار دارند . فضاهای پورت طوری قرار گرفته اند که حدود لبولهای بافت کبدی را مشخص می کنند . چنین لبولی , لبول کلاسیک یا لبول هپاتیک نام دارد و در محیط خود دارای چندید فضای پورت و در مرکز دارای یک ورید مرکزی است که شاخه ای از ورید اجوف تحتانی است و در اطراف ان صفحات پرانشیمی کبد نظیر چرخ درشکه , اشعه وار متوجه اطراف لبول می شوند . این واحد ساختمانی هزاران بار در کبد تکرار می شود . از انجا که عروق اواران ( ورید پورت و شریان کبدی ) در محیط لبول و عروق وابران ( ورید مرکزی ) در مرکز لبول قرار دارند معلوم می شود که جریان خون از محیط توسط سینوزوئیدهای بین طنابهای سلولی به طرف مرکز لبول یعنی ورید مرکزی است . از طرف دیگر ترشح صفرا از سلولهای کبدی به مجاری کوچک محیط لبولهاست . با بزرگ نمایی بیشتر میبینیم که هر طناب سلولی از یک تا دو ردیف سلول کبدی تشکیل شده و بین انها مجاری ظریفی به نام کانلیکولهای صفراوی وجود دارند که ترشحات خود را در محیط لبول به مجاری صفراوی می ریزند . این کانلیکولهای صفراوی فضاهای ساده ای بین سلولهای رتیکولر اندوتلیال پوشیده شده و سلولها درون شبکه ای از الیاف رتیکولر ظریف قرار دارند بنابراین سلولهای سینوزوئیدها و سلولهای خونی درون سینوزوئیدها .

ناف کبد

Porta Hepatis

کپسول گلیسون

Capsule of Glisson

فضا یا کانال پورت

Portal Areas or Portal Canals

لبول کلاسیک یا هپاتیک

Classical or Hepatic Lobule

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم مهر ۱۳۸۸ ساعت 4:38 توسط محمود | قلب + نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۸۸ ساعت 1:11 توسط محمود | چگونه زمان بیشترین باروری، با تخمك گذاری مشخص می شود؟  

 

چه مدت طول می كشد تا حامله شوم؟

تعیین اینكه چه مدت طول می كشد تا یك نفر باردار شود، دشوار است. عواملی مانند سن، سلامت عمومی و سلامت دستگاه تناسلی، زمان آمیزش و لقاح، همگی بر احتمال حامله شدن شما تاثیر می گذارند..

 

با این حال، آمارهای كلی زیر می تواند تا حدودی بیانگر مدت زمان لازم برای حامله شدن باشد. زوجهای طبیعی و سالم در هر دوره یك ماهه، 25% احتمال باردار شدن دارند؛ كه اگر یك دوره یكساله را برای آنها در نظر بگیرید، شانس حامله شدن آنها (در طول دوازده ماه) بین 75 تا 85 درصد می شود. با این حال، این مدت ممكن است برای برخی از زوجهای كاملا سالم و طبیعی، بیشتر از یكسال نیز طول بكشد.

 

شما می توانید با تعیین زمان دقیق تخمك گذاری، همچنین با افزایش آگاهی خود در مورد تغییرات هورمونی و فیزیكی كه در هر ماه در بدن شما رخ می دهد، احتمال حامله شدن خود را افزایش دهید.

 

 

تخمك گذاری چیست؟

تخمك گذاری به زمانی گفته می شود كه یك تخمك (یا در برخی موارد نادر بطور طبیعی بیشتر از یك تخمك) از تخمدان آزاد می شود و این زمان را “دوره باروری” در سیكل قاعدگی می نامند. هر ماه، یك تخمك در درون تخمدان شما به بلوغ می رسد. هنگامی كه اندازه آن به حد معینی رسید، تخمك از تخمدان آزاد شده و درونِ لوله های فالوپ، به طرف رحم حركت می كند. اینكه در هر بار، كدام تخمدان یك تخمك آزاد می كند، نسبتا نامشخص است. آنچه مشخص است این است كه وظیفه تخمك گذاری در سیكلهای قاعدگی به صورت منظم و یكی در میان، بین تخمدانها تقسیم نمی شود.

 

چگونه زمان بیشترین باروری، با تخمك گذاری مشخص می شود؟

برای اینكه بهترین نتیجه را بگیرید و حامله شوید، باید در مدت یك تا دو روز پیش از تخمك گذاری تا 24 ساعت پس از آن، آمیزش داشته باشید. دلیل این امر آن است كه اسپرمها می توانند دو تا سه روز زنده بمانند، اما تخمك نمی تواند بیشتر از 24 ساعت پس از تخمك گذاری به حیات خود ادامه دهد مگر اینكه لقاح صورت پذیرد.

 

اگر در حوالی زمان تخمك گذاری نزدیكی داشته باشید، احتمال حامله شدن شما افزایش می یابد و شما می توانید خوشحال باشید، زیرا شانس با شما همراه است: در زوجهای معمولی كه می توانند به صورت طبیعی بچه دار شوند، در هر دوره 20% احتمال بارداری وجود دارد. حدودا 85% از خانمهایی كه بدون استفاده از یكی از روشهای جلوگیری از بارداری آمیزش دارند، ظرف یكسال حامله می شوند. شما می توانید با تعیین زمان دقیق تخمك گذاری، همچنین با افزایش آگاهی خود در مورد تغییرات هورمونی و فیزیكی كه در هر ماه در بدن شما رخ می دهد، احتمال حامله شدن خود را افزایش دهید. همچنین شما می توانید از این اطلاعات استفاده كرده و با خودداری از آمیزش در نزدیكی زمان تخمك گذاری، از بارداری جلوگیری كنید. البته توجه داشته باشید كه این روش، بهترین روش جلوگیری از بارداری نیست و استفاده از آن ممكن است موفقیت آمیز نباشد.

 

چگونه می توانم زمان تخمك گذاری و حداكثر آمادگی برای بارداری را تشخیص دهم؟

زمانی را كه دوره پریود بعدی شما آغاز می شود در نظر بگیرید، سپس 12 تا 16 روز از آن كم كنید. این چند روز، همان محدوده زمانی است كه احتمال تخمك گذاری شما در آن بسیار زیاد است. برای خانمهایی كه یك دوره كامل آنها 28 روز طول می كشد، چهاردهمین روز معمول روز تخمك گذاری است. برای استفاده از این روش، شما باید بدانید كه دوره كامل شما معمول چند روز طول می كشد.

 

با این حال، بهترین روش برای تعیین زمانی كه احتمال باروری شما در آن حداكثر است این است كه به وضعیت بدنی خود توجه كنید و روش تشخیص نشانه های تخمك گذاری را فرا بگیرید.

 

تغییر در ترشحات دهانه رحم: هر چقدر روزهای بیشتری از دوره شما بگذرد، حجم این ترشحات افزایش پیدا كرده و بافت آنها نیز تغییر می كند. این تغییرات، بیانگر افزایش سطح هورمون استروژن در بدن شما است. هنگامی كه این ترشحات شفاف، لیز و چسبنده باشد، احتمال باردار شدن شما به حداكثر می رسد. به نظر بسیاری از خانمها، ترشحات در این دوره مانند سفیده تخم مرغ است.

 

این ترشحات در حالت طبیعی به عنوان یك سد محافظ عمل می كنند، اما در زمان اوج توانایی باردار شدن در شما، این ترشحات به اسپرم اجازه می دهند تا از مجرای رحم عبور كرده و به سمت رحم بروند، سپس به طرف لوله های فالوپ حركت كنند تا با تخمك شما برخورد نمایند.

 

افزایش دمای بدن: پس از تخمك گذاری، دمای بدن شما ممكن است بین 0.4 تا 1.0 درجه افزایش پیدا كند. شما این تغییر را احساس نخواهید كرد، اما می توانید با استفاده از یك دماسنج، “دمای پایه بدن” یا BBT خود را اندازه گیری كنید. دمای پایه بدن یعنی دمای بدن در هنگام صبح و پس از بیدار شدن از خواب، پیش از آنكه هرگونه فعالیتی انجام دهید. این افزایش دما بیانگر آن است كه تخمك گذاری در بدن شما انجام شده است، زیرا آزاد شدن یك تخمك منجر به تحریك و افزایش تولید هورمون پروژسترون می گردد، كه دمای بدن را افزایش می دهد.

 

زمان حداكثر توانایی شما برای باردار شدن، دو تا سه روز پیش از این است كه دمای بدن شما افزایش پیدا كند. برخی از متخصصان بر این باورند كه 12 تا 24 ساعت پس از مشاهده اولیه افزایش دما نیز شما شانس باردار شدن را دارید، اما اكثر آنها اذعان می كنند كه این زمان برای حامله شدن خیلی دیر است.

 

پس از تخمك گذاری، یك تا دو روز طول می كشد تا سطح هورمون پروژسترون به حدی برسد كه دمای بدن شما را افزایش بدهد. اما از آنجا كه تخمك تنها حداكثر 24 ساعت می تواند زنده بماند، هنگامی كه دمای بدن افزایش پیدا می كند، دیگر برای باردار شدن خیلی دیر شده است،. به همین دلیل، متخصصان توصیه می كنند كه دمای بدن خود را برای چند ماه دقیقا زیر نظر گرفته و نموداری برای آن طراحی كنید تا بتوانید الگوی افزایش دما را تشخیص داده و زمان احتمالی تخمك گذاری خود را مشخص كنید. در این صورت می توانید به گونه ای برنامه ریزی كنید كه دو تا سه روز پیش از موعد افزایش دمای بدن خود، آمیزش داشته باشید.

 

درد در ناحیه پایین شكم: حدودا 20% از خانمها می توانند تخمك گذاری و فعالیت مربوط به آن را احساس كنند، كه نشانه های آن می تواند از درد ملایم تا تیر كشیدن های شدید و ناگهانی باشد. این حالت، كه به آن میتل اشمرز ی mittelschmerz گفته می شود، ممكن است از چند دقیقه تا چند ساعت طول بكشد.

 

تستهای پیش بینی كننده تخمك گذاری چگونه كار می كنند؟

این تستها كه در داروخانه ها یا فروشگاههای دیگر موجود بوده و بدون نسخه نیز به فروش می رسند، افزایش هورمون LH را، كه دقیقا قبل از تخمك گذاری رخ می دهد، در ادرار شما تشخیص می دهند. استفاده از این تستها ساده تر بوده و نتایج آنها نیز دقیق تر از دماسنجهای BBT است و می توانند تخمك گذاری را 12 تا 36 ساعت زودتر تشخیص داده و احتمال بارور شدن شما را در همان ماه اولی كه از این تستها استفاده می كنید به حداكثر برسانند.

 

اما این دستگاهها خالی از اشتباه نیز نیستند. در مواردی نادر، آنها وجود LH را ثبت می كنند. در واقع پاسخی كه دستگاه به شما می دهد، یك جواب “مثبت” یا “منفی” است، نه یك عدد. به این ترتیب نمی توان تضمین كرد كه در صورت مثبت بودن پاسخ، حتما تخمك گذاری انجام خواهد شد؛ در واقع میزان هورمون LH می تواند با یا بدون آزاد شدن تخمك، افزایش پیدا كند. همچنین ممكن است افزایش میزان این هورمون به صورت كاذب نیز اتفاق بیفتد، كه دوباره سطح آن كاهش یافته و پس از آن كمی مانده به تخمك گذاری مجددا افزایش پیدا می كند.

 

برای به دست آوردن حداكثر دقت، راهنما و دستورالعمل تست را به دقت مطالعه و پیگیری كنید. با این حال، اگر راهنمای تست به شما می گوید كه اولین ادرار خود در طول روز را تست كنید، ممكن است بهتر باشد كه دومین ادرار خود را تست كنید. ادرار شما در طول شب غلیظ می شود، كه در نتیجه ممكن است نتیجه تست “مثبت” ولی “كاذب” باشد.

 

دوره شما از اولین روزی كه پریود آغاز می شود، محاسبه می گردد. در صورتی كه دوره شما 28 روزه باشد، تست را از روز یازدهم آغاز كرده و به مدت 6 روز ادامه دهید؛ یا تست را به تعداد روزهایی كه شركت تولید كننده دستگاه توصیه كرده است، ادامه دهید. در صورتی كه دوره شما بین 27 تا 34 روز است، روز تخمك گذاری شما ممكن است بین روزهای سیزدهم تا بیستم باشد. تست را از روز یازهم آغاز كرده و تا روز بیستم ادامه دهید. در صورتی كه دوره شما نامنظم است، ممكن است به این نتیجه برسید كه استفاده از این تست نمی تواند آزمون مناسبی برای تشخیص زمان تخمك گذاری در شما باشد.

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۸۸ ساعت 1:3 توسط محمود | مرا ابر و تو را دريا كشيدند
مرا پايين تو را بالا كشيدند
براي خواهش چشمان من بود
كه اينگون تو را زيبا كشيدند خانه پروفایل مدیر وبلاگ آرشیو وبلاگ عناوین نوشته ها نوشته‌های پیشین هفته دوم آذر ۱۳۸۸ هفته اوّل آذر ۱۳۸۸ هفته اوّل آبان ۱۳۸۸ هفته چهارم مهر ۱۳۸۸ هفته چهارم مرداد ۱۳۸۸ آرشیو موضوعی قلب اینم یک سری عکس از آناتومی بدن انسان چگونه زمان بیشترین باروری، با تخمك گذاری مشخص می ش گوش بافت های عصبی ماهیچه عکس هایی از نای دستگاه ادرای آسیب و در رفتگی جمجمه کبد عکس هایی از جنین انسان قسمت اول دستگاه گوارشی دستگاه قلبی - عروقی دستگاه عصبی دستگاه تنفسی BLOGFA.COM

TAGS: 

<<< Thank you for your visit >>>

آناتومي بدن انسان و بافت شناسي محمود دامغانی

Websites to related :
RINCÓN ANATÓMICO

  keywords:
description:
InicioAPARATO GENITOURINARIOCOLUMNA VERTEBRALDEBILIDAD MUSCULARHígadoHUESOS DEL CRANEOTÉCNICA HISTOLÓGICARINCÓN ANATÓMICOC

癌治療勉強日記

  keywords:
description:日々のお勉強 主に放射線治療。
癌治療勉強日記 日々のお勉強 主に放射線治療。 プロフィール Author

digital medical library

  keywords:
description:digital medical library love is medicine
digital medical library love is medicine Cellular and Molecular Biology

GambitWhodunnit

  keywords:
description:
GambitWhodunnit Sunday, 25 August 2013 Fight Back!Posted on 21:00 by Unknown


In the followi

Welcome to Punter Planet Communi

  keywords:Punter Planet, Escort Reviews, Escort Advertising, Sydney Escorts, Melbourne Escorts, Brisbane Escorts, Perth Escorts, Adelaide Escorts, Canb

swapsale.com

  keywords:
description:

D3J ONLINE

  keywords:
description:
D3J ONLINEA Summary of the Curriculum of the First Two Yearsat the School of Medicineof Case Western Reserve UniversityEdited a

Bioelectromagnetism

  keywords:bioelectromagnetism, biomedical engineering, jaakko malmivuo
description:

Vibrant Gujarat Global Summit 20

  keywords:
description:
This page uses Javascript. Your browser either doesn't support Javascript or you have it turned off. To see this page as it is

Laurence Platt

  keywords:
description:
Laurence Platt Laurence Platt Works Links:

ads

Hot Websites